دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر نیمایی» ثبت شده است

  • داوود خانی لنگرودی

کلیپ «قلب من» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

سرکشیدم آخرین قلپّ از بهارچایِ کوهپایه را درحیاطِ جای‌دارِ چای‌خانه‌ زیر بید و استکانِ چای را روی میز می‌‌گذاشتم تاکه پا شوم؛ دیدم آه! دختری تی‌تیش و خوش‌تراش، چندمتر دورتر، نرم رویِ صندلیِ صورتیِ روبه‌روی من خزیده، خنده‌ می‌مکد.

دخترک که دید سخت خیره‌ام به‌او، خدابداشت با دو دست خود برای من قلبی در هوایِ زیر بید کاشت. بعد کفّ دست راست را برد سمت غنچه‌ی لبش. بوسه‌ای گرفت. بوسه‌‌ را یواش، تویِ قلبِ هدیه‌داده می‌گذاشت .... قلب من که پیش‌ازین گرفته بود، مثل غنچه‌ی لطیف چایْ باز شد.

سایه‌ی درازِ بید تا کنار جاده‌ رفته بود.

دخترک که گوشی‌اش به‌روی میز زنگ خورْد، هول کرد، دست برد تا ...

دید یک‌پسر، ‌بلند و موی‌وِزوِزی در کنارش ایستاده ‌است. نازدار، هام‌هومی کرد و زود رفت توی فازِ لوس‌بازیِ تمام‌عیار.

چای‌چی برایشان دو استکان، چایِ دارچین روی میزِ کُنده‌ای گذاشت. از دو استکان، دو زلف در هوا جان گرفته بود: نیم‌ازارتفاعِ بید، زلف‌ها به‌هم تنیده؛ زلفِ مارپیچ، تاجِ بید ؛ رنگ‌و‌روی باخت.

دخترک به مویْ‌وزوزی،مدام‌ و خنده‌ناک، دل می‌تعارفید و قلوه می‌گرفت و قلوه می‌گرفت و دل...

بعدازآنکه چای را زدند توی رگ،  پسر بلند شد رفت پایِ دخل. دخترک، لحظه‌ای به‌من نگاه کرد، باز قلبی در هوای سینه‌چاکِ زیرِ بید کاشت. خنده‌ای مکید و پا که شد، بای‌بای کرد و آهوانه رفت سمت مویْ‌وزوزی...

**

دست توی دست هم، داشتند از حیاط دور می‌شدند و باد بردمیده چرت برگ‌های بید را پرانده بود.

تشت زردآفتاب بی‌صدا به زیر کوه می‌خزید.  قلبِ من که مثل غنچه‌ی لطیف چای،...

شلمان؛ 30 خرداد 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

گربه بی‌نصیب‌مانده از سفیدماهیِ تپل‌مپل

چاردست و‌پا،

غوطه‌ور در آبِ حوضِ پرخزه؛

آبِ پاکی به‌دستِ طمعِ زندگی‌اش می‌پاشانْد!

۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ خورشیدی

 

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ «مردِ زیرِ بیدِ دیرسال» در وبگاه آپارات

مردِ زیرِ بیدِ دیرسال

نردبان به طاقِ آسمان کشانْد...

‌روی آخرین پِلّه

استوار ایستاد

دست بُرد ابر را کنار زد

دید دختری میان داسِ ماه لمیده است

لب که غنچه کرد و خواست تا...

دید طاق‌باز اوفتاده است

توی برکه‌ی ملال، زیر بید دیرسال؛

پخته‌پخته

می‌تعارُفَند میوه‌های دوردورِ آسمان!

شلمان؛ 17 اردیبهشت 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

 

فتوکلیپ نیماییِ «کرگدن» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه

زن به‌نیمه‌های کرگدن رسید،

رفت روی سفره

چایِ‌و‌نان‌وشیرِ داغ چید.

برق می‌جهید از ابرهای دوردست

آسمان‌غُرُنبِشی...

چند دانه‌ی درشت از تگرگ

تازیانه‌ می‌کشید روی شیشه‌های پنجره

زن نگاه کرد گوشه‌ی اتاق را

دید بچّه روی تخت، خواب رفته است

کرگدن‌به‌دست

رفت روی مبل جابه‌جا که شد،

دید مَرد در کنارش است

هرزه‌چشم‌ونیم‌مست‌  

روسری

از سرش گرفت‌و روی ‌ساق‌های لخت خود کشید.

مرد

یک‌قدم جلو خزید

خواست تا ببوسدَش

زن سِگِرمه‌اش، درهم‌کشیده شد

مرد باز دست برد خواست تا...

زن به‌زور سرفه کرد

بچّه

وول که خورد روی تخت،

زن به‌عمد رفت بچّه را بغل گرفت

مرد یک‌جهان به‌غیظ

دندان‌غِرِچّه کرد وُ از، چوب‌رختیِ کنارِ در

 لباسِ کار را به‌تن که‌کرد و در که بسته بود را

تند باز کرد و سفت پشت خود که بست،

مثل خوکِ تیرخورده توی راه‌پلّه‌،

لُندِشش، خُرّوخیش می‌شکست...

**

صبح

آفتاب را به‌طاق آسمان کشانده بود

بچّه روی تخت، طاق‌باز خواب رفته بود.

زن

کنار پنجره

کتاب

پرت روی مبل...

کرگدن به‌آخرش رسیده‌بود!

**

شلمان؛ 12 اردیبهشت 1399 خورشیدی

با الهام از نمایشنامه‌ی کرگدن؛ آفریده‌ی «اوژن یونسکو» (1912-1994م.)

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ طنز رفته بودم لیله‌کو بعداز دوماه در وبگاه آپارات

رفته بودم«لیله‌کو» بعداز دوماه

رعد می‌غرّید از ابرِ سیاه

اندکی افتاده بود از تاب، ویروسِ کوویدِ19

آسمان دلگیر بود

عابری بی‌ماسک داشت از کنارم می‌گذشت

گفتم آن دُکّان و آن قلیان‌کشان، آن سوی رود

بی‌امان قلیان که می‌کردند دود...

حرف من را خورد، گفت:

«آن دُکان برچیده شد!»

گفتم آن قصّابیِ نزدیکِ کوه

دنبه‌هایش نرم بود و چرب بود،

 گفت: «آمد گربه خورد و کرد کیف!»

گفتم آن مادر وَ آن نوزاد...

حرفم را بُرید:

«آن مَمَه را گرم بود و نرم؟

لولو برد حیف!»

گفتم آن سکّویِ سنگی، شاعران...

باز در حرفم دوید:

«چندروزی می‌شود

دفتر اشعار نابِ شاعران را گاو خورْد

گاو را قصاب بُرد!»

گفتم آن سبیل‌کُلُفتِ مال‌خر

آن‌که از ما می‌خرید روزگاری اسب‌وفیل

پشت دستش را گزید، آه کوتاهی کشید

گفت:«شهرام‌شنبلید!

مُرد از ویروسِ منحوسِ کووید،

روی قبرش ریختند بشکه‌ای از گازوئیل».

گفتم آن ساقیِ پیر و کوزه‌ی گردن‌دراز وُ آن قدح

عابر امّا نام ساقی را که بردم، ناگهان

اشک‌ریزان مصرعی پرسوز از عطّار خوانْد

«آن قدح بشکست و آن ساقی نمانْد!»

**

شلمان؛ 7 اردیبهشت 1399 خورشیدی

لیله‌کو؛ که امروزه به‌غلط لیلاکوه می‌نامندش؛ گردشگاهی‌است در جنوب شهر لنگرود.

 

 

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ «رأسِ ساعتِ تولّدِ کووید 19» در وبگاه آپارات

تیک‌تاکِ ساعتِ معلّقِ مثلّثی...

زن؛

    اتاق انتظار

              روی صندلی

                           بچّه دربغل به‌خوابِ ناز

**

مردِ بستریِ بخشِ آی‌سی‌یو

چشم از جهان فرو بسته بود

رأسِ ساعتِ تولّدِ کووید 19

**

زن

    اتاق انتظار

تاک‌تیکِ ساعتِ معلّقِ مثلّثی؛

بچّه

 چشم‌بازکرده...

شلمان؛ 5 اردیبهشت 1399 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ نیماییِ « شبِ دم‌کرده» داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

لبه‌ی پنجره‌ی یک‌لَته‌باز

ماهیِ تُنگِ بلور،

سر‌و‌دُم می‌جنبانْد.

بادِ برخاسته شلاقش را

به‌تنِ پنجره و شیشه‌ی لق می‌کوبانْد

ابر بر قله‌ی کوه

ماه را می‌پوشانْد...

مرد

فانوس رَفِ کلبه‌ی تنهاییِ خود را گیرانْد.

باد

کمتر شده‌بود

آن‌سویِ جاده‌ی پرپیچ وخمِ آبادی

مرغِ شب‌آهنگ از شاخ درخت آویزان

یک‌نفس

بارِ غم می‌تَرَکانْد...

باد

جان‌باخته‌بود

درّه‌ی سنگیِ رود

آخرین بع‌بعه‌یِ برّه‌ی از گلّه‌جدا

زیرِ سرپنجه‌ی خون‌اندودِ گرگ خاکستری ازرمق‌افتاده‌ای...

**

از درخت

اوّلین قطره‌ی خون

که شتک زد بر خاک

حَقّ‌حَقّ مرغ شب‌آهنگ به‌ناگاه خوابید

شبِ دم‌کرده

             سکوت

وَ  دهان‌باز

زمان

از نفس افتاده بود

شلمان؛ 15 فروردین 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ نیماییِ« پیرزن » از  داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

چِل‌چِلیکِ چند جفت چِلچِله

چَک‌چَک چکاوکان سینه‌چاک...

پیرزن،

خیره‌ است پیش پای پنجره

به‌روی سیم‌های برق؛

چاله‌چوله‌های کوچه‌ لب‌پَرند از آب.

ناگهان،

قطره‌ای از آب ناودان

می‌سُرَد به پهنیِ چروک چهره‌‌اش

**

پیرزن،

پهنیِ چروک چهره‌اش

قطره‌ای از آب ناودان

چاله‌چوله‌های کوچه

سیم‌های برق‌

چَک‌چَک چکاوکان

چِل‌چِلیکِ چلچله

**

کاشکی!

کاش زمان

به‌عقب برمی‌گشت

پیرزن،...

شلمان؛ 2 فروردین 1399 خورشیدی

 

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ «خرمن خاطره» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

می‌لَمَم

زیرِ طاقِ خاطراتِ کودکی‌و‌نوجوانی‌و جوانی‌ام

**

برگ‌های بید را

بادِ برخاسته می‌روبانَد.

پرتوان

می‌غرّد

رعدی از ابر بهار،

خرمنِ خاطره را

چشم‌برهم‌زدنی

برق می‌سوزانَد...

طاقِ خوشوقتیِ من می‌رُمبد.

شلمان، فروردین 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی