دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

داوودکم! قربان بشوم خدایَه

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۲۱ ب.ظ

نوشته‌ی داوود خانی‌خلیفه‌محله

کوچک و نوجوان که بودم و محرم می‌شد وگاهی سال‌ها بیشتر روزهای آغازین دهه‌ی اوّل، بارانی؛ امّا روز عاشورا آفتابی؛ ننه‌ی خدابیامرزم می‌گفت:

  •  قربان بشوم خدایَه! ببین داوودکم! آن‌خدا جای حق نشسته است و نمی‌گذارد مراسم زنجیرزنی و عزاداری عاشورا برگزار نشود.

 و برعکس، سال‌هایی که روزهای آغازین دهه‌ی اول محرم، آفتابی می‌شد و روز عاشورا بارانی، ننه‌ام می‌گفت:

  •  ببین داودکم! آسمان هم در عزای امام‌حسین و اولاد و اصحاب و یاران باوفایش، خون‌ می‌گرید.

حالا یاد این باد و بارانی افتاده‌ام که دارد بی‌امان بر گرده‌ی شالیزارها و ساقه‌های برنج تسمه می‌کشد و لابد باران حکمتی است که از آسمان می‌بارد...و صدای ننه‌‌ام را می‌شنوم که می‌گوید:

  •  تو ای داوودکم! چه می‌دانی ازاین باران بی‌امان برنج‌خراب‌کُن!

املش؛ ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ خورشیدی

 

  • داوود خانی لنگرودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی