دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

 

لِنگ ظهرِ نهم دی‌ماه 1398 خورشیدی و آفتاب، توی خیابان و ‌پس‌کوچه‌های کیاکلایه‌ی املش پهن بود. از قبل، پهلوان هادی مقرّبی را می‌شناختم.

پهلوان مقرّبی، شکّر‌لهجه و شیرین‌گفتار و خوش‌بنیه است و در صحبت‌هایش به‌زبان گیلکی و گویش املشی، واژگان اصیل به‌کارمی‌بَرَد.

پیاده‌روی خیابان سرِ کوچه، درست روبه‌روی مدرسه کیاکلایه با همسایه‌اش صادق کاظمی روی وسیله‌ی ورزشی‌ای نشسته بود.  بعد از احوال‌پرسی و معرفیِ خودم با آنکه به‌تازگی جراحی کرده و از بیمارستان  و بیماری برخاسته بود، با آغوش باز چند خاطره‌ از گذشته‌هایش تعریف کرد.

 هرچند تاریخ دقیق خاطره‌ها در گذر زمان از یادش رفته؛ کافی‌است سرنخی از آن‌ها به‌دستش بیاید، آن‌وقت از خوش‌صحبتی‌اش، سراپا گوش می‌شوی و فراوان،کیف‌‌می‌کنی.

برای مشاهده و دریافت فتوکلیپ پهلوان «هادی مقرّبی کیاکلایه»، پیشکسوت کشتیِ گیله‌مردی در وبگاه آپارات، با موش‌واره، اینجا را بفشارید.

داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی