دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

لِنگِ ظهر، مرد کهنه‌پوش رفت سمتِ رود           

«خشْته‌پل» گرفته بود طاق‌باز می‌غُنود

مَرد،خسته، رفت چایْ‌خانه‌ی کنار رود                     

کف‌خورَک به زیر پل حباب ازآب می‌ربود

چای را که خورد، تند یک‌قدم  جلو گذاشت            

کهنه‌پوش توی مِجمَرش سپند کرد دود 

دید پشت وانتِ لَکَنته‌ای نوشته است:           

«کورْ چشم هرچه نانجیب و ناکس حسود!...»

توی کوچه‌ای که‌ پا ‌گذاشت، باد می‌وزید      

سرد بود؛ سردِ سردِ سرد... آسمانْ کبود

خیره شد به مجمرش که بود خاکیِ و سیاه    

خواست با سپند، روشنش کند؛ ولی چه سود!

ایستاد، اندکی نفس گرفت، گرم خواند:         

«آه! آه! آه!... هستی‌ام تباه شد چه زود!»

کهنه‌پوش، ناامید؛ کوچه، سوت‌و‌کور و لخت      

مثلِ خرس، خواب رفته  بود شهرِ لنگرود

شلمان؛ سی‌ام مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

«خَشْته‌پل»؛ «خَشْتَ‌پل» که گیلکیِ « پلِ خشتی» و نماد شهر لنگرود است.

  • داوود خانی لنگرودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی