دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

از دولت ِ باد است مترسک بیدار

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۱ ب.ظ

از پنجره ی باز اتاق، می پاییدم "کورکور سیاه" ای را که بر نوک پایه ی خشکیده ی لیلکی توی شالیزار بی برنج، آواز سر می داد و- اندکی دورتر- مترسک زهواردررفته ای، انگار به خواب ابدی فرو رفته باشد.

خواستم فی البداهه، یک رباعی در این حال و هوا بسرایم که باد آمد و مترسک، جان گرفت و رشته ی افکارم را پاره کرد و تنها  این مصراع -که می تواند بی نیاز از سه مصراع نخست- بار یک رباعی را به دوش بکشد، در ذهنم نقش بست و از دهانم خارج شد:

از دولت ِ باد است مترسک بیدار

کورکور؛ - نمی دانم صدایم را شنیده و یا دیده بود جنب مترسک را- ترسید و بال و پر گشود و از آن جا دور شد!

شلمان- بیست و دوم مهر 1395 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی