دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

 


 

منبع: کانال تلگرام گیله قصه

@Gileghesseh

نزدیکی های ساعت پنج بعدازظهر روز پنجشنبه 25 مرداد ماه است که میدان فرمانداری سابق لنگرود، سوار تاکسی می شوم و زیر پل اتوبان جاده لیله کوه پیاده می شوم تا خودم را به دانشکده ی پرستاری و مامایی لنگرود برسانم و در نشست نقد و بررسی دفتری از شعرهای چاپ نشده ی گیلکی استاد نادر زکی پور لنگرودی با عنوان " آقتووه وانیشته کارنم( نهال آفتاب می کارم) شرکت نمایم. هوا ابری است و دم دارد و میل باریدن. مسیر دویست سیصد متری را که اتفاقاً مردی چتر به دست که چند سالی از من بزرگ تر است و به همراهم از تاکسی پیاده شده و قصد شرکت در مراسم را دارد، همراه است.

سر جاده منتهی به دانشکده، عده ای جمع شده اند و نادر نیز با آنان خوش و بش می کند.

نخستین بار است که از نزدیک می بینمش. خودم را که معرفی می کنم، خوشحال می شود و از قصه ی گیلکی اش" افتوو و والَ شاق "می گوید: از دختری که در خلیفه محله شلمان ازدواج کرده است و...

متاسفانه، جلسه را بنا به دلایلی لغو کرده اند و نادر مرتب اظهار شرمندگی می کند... در این میان، نادر زکی پور، آن گونه که انتظار می رفت مهربان است و دوست داشتنی و به اصطلاح گیـــلکان "دیل˚ بَنیش ". انگار نه انگار که مراسم بزرگ داشتش را لغو کرده اند.

استاد نادر زکی پور، تمام قد گیلکی می سراید و می نویسد. یکی از قصه های گیلکی اش را که افتوو و والَ شاق نام دارد را به رسم ادب در وبلاگم بارگذاری نموده ام.

برای استاد نادر زکی پور لنگرودی، بهترین ها را آرزومندم.

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی