دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

شعر طنز انگشت حسرت می مکم - از: داوود خانی لنگرودی

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۵۲ ق.ظ

شعر طنز انگشت حسرت می مکم

از: داوود خانی لنگرودی

 

حالیا با چشم تر، انگشت حسرت می مکم       

می نشینم تا سحر انگشت حسرت می مکم

 

کارهای مردمان این جهان گردیده است،         

از چه رو زیر و زبر؟ انگشت حسرت می مکم  

 

این که بینم روستا، عادی ست اصلاً غم مباد!      

شهر اما -کرّه خر- انگشت حسرت می مکم

 

شهر، عادی و طبیعی است می بینم ولی ،       

روستا یک سگپدر، انگشت حسرت می مکم

 

یا که می بینم به تعداد فراوان در دهات          

بچه های دربدر، انگشت حسرت می مکم

 

این که دارد روستا بیوه زن و چون شهر نیز         

دختران فتنه گر، انگشت حسرت می مکم

 

می رسد از روستا و شهر، آن هم ناگوار          

هی خبر پشتِ خبر انگشت حسرت می مکم

 

این که تخسی آب داغش را رهانده چاله ی  

مورهای کارگر انگشت حسرت می مکم

 

یا که گیلان جنگلش ، زخمی و خونین است از،    

ارّه و داس و تبر ، انگشت حسرت می مکم...

 

می نشینم همچو بوتیمار کنج برکه ای        

حالیا، از هر نظر انگشت حسرت می مکم!

 

25 خرداد 1395 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی