دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۴۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داوود خانی لنگرودی» ثبت شده است

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ «مردی از جهان دیگر» داوود خانی‌خلیفه‌محله در آپارات

صبح پا که می‌شوم، به‌فکر می‌روم: 

- چرا کمی مُکدَّرم؟                                                    

زود تنگ می‌شود دلم، وَ می‌زند هوای شهر بر سرم

زن، به‌خواب ناز و نرم، باز و بسته می‌کنم درِ اتاق را                  

در حیاط، لحظه‌ای نگاه می‌کنم به توت بارآورم

می‌زنم به‌کوچه: چند متر دورتر که می‌شوم به‌ناگهان              

بادِ بردمیده نرم می‌زند به‌هم دو تارِ مویْ از سرم

آسمان که پاک‌وصاف است و آفتاب، پهن و شهر ترتمیز        

توی عالم خیال سرخوشم که مردی ازجهان دیگرم

غَلْت و غَلْت و غَلْت می‌خورم در ابرهای نازک خیال وُ بعد       

میل می‌کنم که از دوچند کوچه‌ی فروش نیز بگذرم             

تویِ فکرم اینکه کوچه‌ی نخست، اوّلش برای همسرم            

میخکی معطّر از دکان مرد پیر گل‌فروش می‌خرم

یک‌دوکوچه بعد می‌روم سراغ یک گیافروشِ گوژپشت             

یک‌دو‌چند بسته ماش و شاه‌دانه می‌خرم برای کفترم...

*

رفته‌ام به‌کوچه‌ی نخست: بِلبِشوست، اندکی که می‌روم             

جَرّ‌و‌منجر است توی کوچه، می‌شوم کرخت: سخت پنچرم

دستگیرِ من شده است ناف شهر را که با تشر بریده‌اند              

دوریالی‌ام-نه ‌زود! - اوفتاده است مردِ خاک‌برسرم...

از هزارتویِ کوچه‌هایِ سنگ‌پهنِ سهل‌ریزِ عربده                     

سربه‌زیر، یک سبد پراز سکوت می‌خرم به‌خانه می‌برم

شلمان؛ 12 خرداد 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

غمگنانه‌ای برای رومینا اشرفی از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

وقتی روزگار لعنتی کلنگ می‌شود،                      

قلب یک پدر به‌هردلیل سنگ می‌شود،

از جُمود و جُبن و جور و جنگ و جبر جامعه         

نوش‌ونازونوزِ نازدانه ننگ می‌شود

جایِ دربغل‌گرفتن و نثار بوسه، هیچ                

یک‌پدر که نیست مهربان، پلنگ می‌شود

 مرد غیرتی‌شده‌ خروج می‌کند چرا               

زن، ضعیفه، خرج ماشه‌ی تفنگ می‌شود؟...

**

حال، غمگنانه‌ی تو دخترِ دیارِ بکر!               

قصه‌ی تمام دختران شنگ می‌شود

آخرِ بهار بود و اوّلِ جوانی‌ات                       

گرچه دشت‌های سبز، لاله‌رنگ می‌شود،

در نبودت آه! برّه‌ی خوش‌آب‌و‌رنگ، آه!              

سینه‌ی ستبر تپّه سخت تنگ می‌شود

شلمان؛ 9 خرداد 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

کلیپ قیچیِ صبح باصدای شاعر در وبگاه آپارات

«گرگ که بویْ می‌کشد چارسویِ نگاه را،                     

برّه نگاه می‌کند سینه‌ی پرتگاه را

گرگ گرفته برّه را، برّه‌ی نازوباکره                          

روی به‌درّه می‌کشد مدّ بلندِ آه را

درّه و آب‌چاله‌ای، غُرغُر غوکِ بی‌قرار                        

ماهیَکی می‌آشوبَد به‌روی آب کاه را

مار سیاه می‌خزد، غوک به‌خشکی می‌پرد                    

 نیشَک مار می‌گزد ماهیِ اشتباه را

روی درخت نارون، جغد که جیغ می‌کشد،                   

ابر دراز می‌جَوَد قرصِ درشتِ ماه را

می‌گذرد زمان، زمان می‌گذرد... وَ اینکه تا                    

قیچیِ صبح می‌بُرَد زلفِ شبِ سیاه را»

**

شلمان؛ 4 خرداد 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

گربه بی‌نصیب‌مانده از سفیدماهیِ تپل‌مپل

چاردست و‌پا،

غوطه‌ور در آبِ حوضِ پرخزه؛

آبِ پاکی به‌دستِ طمعِ زندگی‌اش می‌پاشانْد!

۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ خورشیدی

 

  • داوود خانی لنگرودی

 

فتوکلیپ دو کوته‌سروده از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

پفیده‌اند از پرنده، سیم‌های برق

دوسویِ درازنایِ خیابان

و درختی که پر نمی‌زند!

18 اردیبهشت 1399 خورشیدی

**

باران

بند آمده‌بود و آفتاب

می‌تابانْد و ناودان

می‌بارانْد!

 18 اردیبهشت 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

 

فتوکلیپ نیماییِ «کرگدن» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه

زن به‌نیمه‌های کرگدن رسید،

رفت روی سفره

چایِ‌و‌نان‌وشیرِ داغ چید.

برق می‌جهید از ابرهای دوردست

آسمان‌غُرُنبِشی...

چند دانه‌ی درشت از تگرگ

تازیانه‌ می‌کشید روی شیشه‌های پنجره

زن نگاه کرد گوشه‌ی اتاق را

دید بچّه روی تخت، خواب رفته است

کرگدن‌به‌دست

رفت روی مبل جابه‌جا که شد،

دید مَرد در کنارش است

هرزه‌چشم‌ونیم‌مست‌  

روسری

از سرش گرفت‌و روی ‌ساق‌های لخت خود کشید.

مرد

یک‌قدم جلو خزید

خواست تا ببوسدَش

زن سِگِرمه‌اش، درهم‌کشیده شد

مرد باز دست برد خواست تا...

زن به‌زور سرفه کرد

بچّه

وول که خورد روی تخت،

زن به‌عمد رفت بچّه را بغل گرفت

مرد یک‌جهان به‌غیظ

دندان‌غِرِچّه کرد وُ از، چوب‌رختیِ کنارِ در

 لباسِ کار را به‌تن که‌کرد و در که بسته بود را

تند باز کرد و سفت پشت خود که بست،

مثل خوکِ تیرخورده توی راه‌پلّه‌،

لُندِشش، خُرّوخیش می‌شکست...

**

صبح

آفتاب را به‌طاق آسمان کشانده بود

بچّه روی تخت، طاق‌باز خواب رفته بود.

زن

کنار پنجره

کتاب

پرت روی مبل...

کرگدن به‌آخرش رسیده‌بود!

**

شلمان؛ 12 اردیبهشت 1399 خورشیدی

با الهام از نمایشنامه‌ی کرگدن؛ آفریده‌ی «اوژن یونسکو» (1912-1994م.)

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ طنز رفته بودم لیله‌کو بعداز دوماه در وبگاه آپارات

رفته بودم«لیله‌کو» بعداز دوماه

رعد می‌غرّید از ابرِ سیاه

اندکی افتاده بود از تاب، ویروسِ کوویدِ19

آسمان دلگیر بود

عابری بی‌ماسک داشت از کنارم می‌گذشت

گفتم آن دُکّان و آن قلیان‌کشان، آن سوی رود

بی‌امان قلیان که می‌کردند دود...

حرف من را خورد، گفت:

«آن دُکان برچیده شد!»

گفتم آن قصّابیِ نزدیکِ کوه

دنبه‌هایش نرم بود و چرب بود،

 گفت: «آمد گربه خورد و کرد کیف!»

گفتم آن مادر وَ آن نوزاد...

حرفم را بُرید:

«آن مَمَه را گرم بود و نرم؟

لولو برد حیف!»

گفتم آن سکّویِ سنگی، شاعران...

باز در حرفم دوید:

«چندروزی می‌شود

دفتر اشعار نابِ شاعران را گاو خورْد

گاو را قصاب بُرد!»

گفتم آن سبیل‌کُلُفتِ مال‌خر

آن‌که از ما می‌خرید روزگاری اسب‌وفیل

پشت دستش را گزید، آه کوتاهی کشید

گفت:«شهرام‌شنبلید!

مُرد از ویروسِ منحوسِ کووید،

روی قبرش ریختند بشکه‌ای از گازوئیل».

گفتم آن ساقیِ پیر و کوزه‌ی گردن‌دراز وُ آن قدح

عابر امّا نام ساقی را که بردم، ناگهان

اشک‌ریزان مصرعی پرسوز از عطّار خوانْد

«آن قدح بشکست و آن ساقی نمانْد!»

**

شلمان؛ 7 اردیبهشت 1399 خورشیدی

لیله‌کو؛ که امروزه به‌غلط لیلاکوه می‌نامندش؛ گردشگاهی‌است در جنوب شهر لنگرود.

 

 

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ «رأسِ ساعتِ تولّدِ کووید 19» در وبگاه آپارات

تیک‌تاکِ ساعتِ معلّقِ مثلّثی...

زن؛

    اتاق انتظار

              روی صندلی

                           بچّه دربغل به‌خوابِ ناز

**

مردِ بستریِ بخشِ آی‌سی‌یو

چشم از جهان فرو بسته بود

رأسِ ساعتِ تولّدِ کووید 19

**

زن

    اتاق انتظار

تاک‌تیکِ ساعتِ معلّقِ مثلّثی؛

بچّه

 چشم‌بازکرده...

شلمان؛ 5 اردیبهشت 1399 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ رباعیِ گیلکی «چشم‌به‌رائی» داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

هرچی بَدأبی مَه وعده دیلبر هَچی بو

یک‌روز بییه بَبی می‌یاور هَچی بو 

پیری بومه تا می‌چُشمَ دیل واخوبابو

می‌چشم‌به‌رائی تَه‌به آخر هَچی بو 

بازسرایی 23 فروردین 1399 خورشیدی

 (چشم‌به‌رائی=چشم‌به‌راهی)

برگردان‌به فارسی:

( داده بودی وعده‌ هر دلبر به‌من بیهوده بود)

( داده بودی وعده‌ هر دلبر به‌من بیهوده بود)

( پیری آمد آنکه تا چشم دلم آگاه شد)

( چشم‌برراهی من آری برایت آخرش بیهوده بود)

  • داوود خانی لنگرودی