دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۴۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داوود خانی لنگرودی» ثبت شده است

فتوکلیپ نیماییِ « شبِ دم‌کرده» داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

لبه‌ی پنجره‌ی یک‌لَته‌باز

ماهیِ تُنگِ بلور،

سر‌و‌دُم می‌جنبانْد.

بادِ برخاسته شلاقش را

به‌تنِ پنجره و شیشه‌ی لق می‌کوبانْد

ابر بر قله‌ی کوه

ماه را می‌پوشانْد...

مرد

فانوس رَفِ کلبه‌ی تنهاییِ خود را گیرانْد.

باد

کمتر شده‌بود

آن‌سویِ جاده‌ی پرپیچ وخمِ آبادی

مرغِ شب‌آهنگ از شاخ درخت آویزان

یک‌نفس

بارِ غم می‌تَرَکانْد...

باد

جان‌باخته‌بود

درّه‌ی سنگیِ رود

آخرین بع‌بعه‌یِ برّه‌ی از گلّه‌جدا

زیرِ سرپنجه‌ی خون‌اندودِ گرگ خاکستری ازرمق‌افتاده‌ای...

**

از درخت

اوّلین قطره‌ی خون

که شتک زد بر خاک

حَقّ‌حَقّ مرغ شب‌آهنگ به‌ناگاه خوابید

شبِ دم‌کرده

             سکوت

وَ  دهان‌باز

زمان

از نفس افتاده بود

شلمان؛ 15 فروردین 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ« بَشی امّا نَبی هرگی فراموش» داوود خانی‌خلیفه‌محله  در اینستاگرام

ندونْسَم تاجَ‌ سر، خونَ جگر بی؟

لاکوی! نیمه‌شبون می‌اشکَ تر بی

بَشی امّا نَبی هرگی فراموش

تو هم خونَ جگر هم تاجَ‌ سر بی‌

بازسرایی 16 فروردین 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ نیماییِ« پیرزن » از  داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

چِل‌چِلیکِ چند جفت چِلچِله

چَک‌چَک چکاوکان سینه‌چاک...

پیرزن،

خیره‌ است پیش پای پنجره

به‌روی سیم‌های برق؛

چاله‌چوله‌های کوچه‌ لب‌پَرند از آب.

ناگهان،

قطره‌ای از آب ناودان

می‌سُرَد به پهنیِ چروک چهره‌‌اش

**

پیرزن،

پهنیِ چروک چهره‌اش

قطره‌ای از آب ناودان

چاله‌چوله‌های کوچه

سیم‌های برق‌

چَک‌چَک چکاوکان

چِل‌چِلیکِ چلچله

**

کاشکی!

کاش زمان

به‌عقب برمی‌گشت

پیرزن،...

شلمان؛ 2 فروردین 1399 خورشیدی

 

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ «خرمن خاطره» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

می‌لَمَم

زیرِ طاقِ خاطراتِ کودکی‌و‌نوجوانی‌و جوانی‌ام

**

برگ‌های بید را

بادِ برخاسته می‌روبانَد.

پرتوان

می‌غرّد

رعدی از ابر بهار،

خرمنِ خاطره را

چشم‌برهم‌زدنی

برق می‌سوزانَد...

طاقِ خوشوقتیِ من می‌رُمبد.

شلمان، فروردین 1399 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ رباعیِ گیلکیِ « نازِیْ»  از: داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

نازِیْ کؤنیِ‌و شونی مِه‌به زارأ بونه

ابرؤن هَنَنه دونیا مه‌به تارأ بونه    

بیروجنَمه خرابه‌مئن، خوابأشومه   

جُغ داد زِئنه، می‌غصه بیدارأ بونه

برگردان به‌فارسی: 

(می‌نازیِ‌و می‌رویِ و زارم می‌شود)

(ابرها سرمی‌رسند و تار می‌گردد برای زندگی)

(می‌گریزم به خرابه خوابم ببرد)

(جغد می‌نالد و غصه‌ام بیدار می‌شود)

شلمان؛ 8 فروردین 1399 خورشیدی­

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ دوبیت شعرِ  طنزکرونایی  در وبگاه آپارات

ایران بزرگ! کشورِ بلبل‌و‌پروانه‌و‌گُل!

یک‌عدّه به‌دست کرونا و عدّه‌ای از اَلْکُل

می‌ترسم ازاین بی‌دروپیکریِ و بی‌شاخ‌و‌دُمی

پرپر بشوند در بهار مردمانت بِالکُل

می‌ترسم ازاین بی‌دروپیکریِ و بی‌شاخ‌و‌دُمی

29 اسفند 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

صدای پای بهار می‌آید.

گیلکان سوگوار از کرونا!

بگذاریم بهار ، فارغ‌دل از هر رویداد انسانی، طبل خودش را بنوازد و دوشادوش سینه‌چاکان چشم‌به‌راهش، نرد عشق ببازد ودر این روزهای پایانیِ وانفسایِ اسفندِکرونایی، طبع دلپذیرِ گرم‌اندامش، سرسوزن، کروناپسند نباشد و پی‌نبرد تو همین یک‌ماه اسفند در همین گیلان‌زمین، چندصد گیلک‌زبان، غریبانه در دلِ گودال‌های چندمترکَنده‌شده، آرمیده‌اند؛ بی‌آنکه بازماندگانشان شاهد خاکسپاری‌شان باشند.

**

فتوکلیپ سرزمین زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر در اینستاگرام داوود خانی

 

 

 

برای سرزمین زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر

و به‌یادِ گیلکانِ کروناییِ غریبانه‌جان‌باخته و آرمیده در خاک

**

آسمانِ نیلگون و دشت‌های لاله‌رنگ و سبز و زرد سرزمین گیل‌و‌دیلمم!

گرچه اَبرَشی

از شقایق‌و بنفشه‌ها ویاس‌و‌پامچال‌های تازه‌بردمیده؛

این بهار،

آه پر از غمم!  آه پر از غمم!

گرچه باطراوت است

                  برگ‌ها و سبزه‌زارهای ژاله‌شُسته‌ات،

من ولی؛

چگونه در نبودِ آرمیدگانِ پرشمار تویِ گورهای چندمترکَنده‌‌ات

راضی می‌شوم بگویمت که خرّممم؟

سرزمینِ زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر!

من

چگونه شوق می‌کنم که این بهارِ باردارِ بی‌خبر

گوش تا فرادهم به چَک‌چَک چَکاوکانِ نازگر؟

یا به شیهه‌شیهه ‌اسب‌های تند‌و‌تیز و

مادیان‌های پرکرشمه‌ریز و نغمه‌ی پرندگان و جویبار و آبشارها؟

آه!

 من چگونه این بهار،

سرزمین گیل‌و‌دیلمم!

با دوچشم خون‌چِکان

حاضرم قدم زنم

توی بیشه‌زارها وکوچه‌باغ‌های اَبرَش بهاری‌ات؟!

شلمان؛ 27 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

جُستاری از: داوود خانی‌خلیفه‌محله

ششم اسفند 98 در بیمارستان به‌اصطلاح فوق تخصصیِ میلاد لاهیجان، نرجس خانعلی‌زاده، پرستارِ مهربانی که در راه خدمت و نجات بیماران، در بهار جوانی خود دچار ویروسِ‌کرونا شد و پس از دست‌وپنجه‌نرم کردن با این بیماری تازه‌ورود و ناشناخته، ‌‌نخستین شهید جامعه‌ی پزشکی کرونایی ایران شد و خاطره‌ی تلخ‌ودوری را در من زنده کرد.

**

ساعت 30/9 صبح یکی از روزهای زمستان سال 1379 و یا 80 خورشیدی بود. تاریخ دقیقش یادم نمی‌آید. از تالش برای کار اداری آمده بودم ساختمان اداره‌کل‌مان که در نزدیکی‌ِ فلکه‌ی رازی قرار دارد. درست، گوشه‌ی جنوب شرقی این میدان که اکنون یکی از ایستگاه‌های آتش‌نشانی رشت است، آبگیری بود که که روز پیش، برف باریده و غروب هوا صاف کرده بود و در آن شب سرد مهتابی، سطح آبگیر را لایه‌ی نه‌چندان ضخیمی از یخ پوشانیده و صبح روز بعد، چندپسربچه‌ی نوجوان دانش‌آموز در مسیر مدرسه، از سرکنجکاوی، تصمیم می‌گیرند تا روی یخ بازی کنند و همین‌که چند قدم برمی‌دارند، یخ می‌شکند و آنان در آب یخ‌زده گرفتار می‌شوند و چند رهگذر که شاهد ماجرا بودند به‌کمک آنان می‌شتابند که یکی از آنان راننده‌ی فداکار تاکسی‌ای بود که متأسفانه دراین حادثه به همراه آن چندپسربچه و یکی‌دونفری دیگری که برای کمک‌شان به‌آب زده بودند، خود نیز در آن آبگیر یخ‌بسته جانشان را قبل از آنکه نیروهای امدادی سربرسند، از دست می‌دهند.

 البته من زمانی که رسیده بودم یک‌ساعت‌و‌نیم ازین رویداد تلخ می‌گذشت و جسدها را امدادگران از آب بالا کشیده و به پزشکی‌قانونی برده بودند و عده‌ای هم‌ که هنوز آن محوطه جمع بودند، بُهت‌زده داشتند ماجرا را به‌رهگذران تازه‌از‌راه‌رسیده‌ای چون من تعریف می‌کردند..

**

آری، یادمان باشد در زندگی هر انسان، ممکن است موقعیتی پیش بیاید که در آن موقعیت ویژه، جانش را برای نجات همنوع فدا کند. این فرد می تواند یک‌انسان به‌باور تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد باشد و یا حتی یک‌ جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم از زندان‌گریخته که در آن لحظه و در موقعیت قرار می‌گیرد.

همان به‌باور فردِ تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد در موقعیتی دیگر ممکن است در رویارویی با فرد دیگری، سرسوزن از حق قانونی‌وضایع‌شده‌اش نگذرد و به‌بیانی، طرف را نبخشد ولی؛ همان جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم، لوطی‌گری‌اش تمام‌وکمال، ستایش‌برانگیز باشد...

کسی چه می‌داند آن راننده‌ی تاکسی که حاضر شد جانش را در آن لحظه، فدای هم‌ولایتی‌هایش کند، چندبار با مسافرانش در موقعیت‌های ویژه بر سر چندریال کرایه‌ی کمترو نصف‌و نیمه‌ی پرداخته‌شده ، یا حتی مسافرانی که ناخواسته درِ ماشینش را اندکی محکم بسته، باهم بگومگو نکرده‌اند.

به‌باورم رفتارهای انسانی، بیشتر در موقعیت‌ها پدیدار و معنادار و یا بی‌معنا می‌شوند.

  • داوود خانی لنگرودی

پیش‌از زاد‌‌ و ورود کرونا، تا عطسه‌ای می‌زدی، همان‌دَم دوروبَری‌هایت می‌گفتند:

  • عافیت!

سرِصبحی، رو صندلیِ جلوییِ پرایدی جا خوش کرده‌بودم و می‌رفتم محل کارم.

ورودی شهر، چیزی سینه‌ی دماغم را خاراند و یک‌آن با دستم دهنه‌ی دهانم را گرفتم و عطسه‌ی قلنبه‌ای ریختم که بی‌درنگ یکی از دو مسافر صندلیِ عقبی ، به‌درشتی غرید:

  • زهرِمار!

و تا بیایم گردن بچرخانم ببینم آقا کی باشند، راننده ماشینش را نگه‌داشت و گفت:

  • آهای! توکرونایی بودی، سوار ماشین شدی؟ تا زنگ نزده ستاد کرونا بیایند بگیرَندَت، هِرّی!

گیج‌وگول، درِ ماشین را باز کردم و پیاده شدم و دست کردم تو جیبم کرایه‌ماشین را بدهم که راننده زهرخندی زد و گفت:

  • نمی‌خواد! عوضش بهتره بری دواخونه یه دهان‌بند واسه خودت بخری!

و دست راستش را دراز کرد و درِ را بست و ماشین را روی دنده‌ی چپ انداخت!

سه‌شنبه 20 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

اینک کرونا که می‌نوازد کَرَه‌‌نای       

در خانه بمان نیا خیابان آهای!     

پیش از خوردن، ‌بِشویْ با صابون دست

هر یک‌ساعت بنوش یک‌فنجان چای  

شلمان؛ 11 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی