ویدیوکلیپ اقیانوس اشک داوود خانیخلیفهمحله در وبگاه آپارات
در اندوه ساحل چمخاله
دریا را میقاپید
اقیانوس اشکهایم.
- ۰ نظر
- ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۲۰
ویدیوکلیپ اقیانوس اشک داوود خانیخلیفهمحله در وبگاه آپارات
در اندوه ساحل چمخاله
دریا را میقاپید
اقیانوس اشکهایم.
کلیپ عریانسراییِ گیلکیِ «تورتوری» در اینستاگرام
مادیؤن،
لاتَ کوسگیج بادَ مِئن؛
توتوری دره
بَکَندهخایهاسبَ وأ
برگردان بهفارسی:
مادیان
در بادِ کسگیجِ ساحلیِ رود
شیدایی میکند
برای اسبِ اخته.
عباس معروفی:
«هرچیز لختوعوری، اروتیک نیست. کسی را فریب ندهیم. به ما چه مربوط که بالای سکسشاپها مینویسند موزهی اروتیک. آنها از این راه نان میخورند. خود را هم فریب ندهیم. بین دو جهان اروتیک و پورنو درهای عظیم و «نازیبا» قرار دارد. فاصلهای به وسعت دو جهان یا شاید بهنر است بگویم فاصلهای به اندازهی یک تار مو، مرز عشقبازی و همخوابگی را تعیین و تبیین میکند.
سلیقهی شخصی من برهنگی مفرط را نمیپسندد، وتصویر ماه را از پشت شاخههای درخت بسیار زیباتر از ماه لخت میبیند.
اروتیسم تصویر کردن «زیبایی رفتار جنسی» است، نه نمایش «خود رفتار جنسی». چه اینکه رفتار جنسی لزوماً و اغلب زیبا نیست.
اروتیسم به اوج میرساند، و پورنو فرو میکاهد. وقتی اروتیسم به تماشای پورنو مینشیند از خجالت آب میشود و صورتش گل میاندازد.»
کلیپ «قلب من» از داوود خانیخلیفهمحله در وبگاه آپارات
سرکشیدم آخرین قلپّ از بهارچایِ کوهپایه را درحیاطِ جایدارِ چایخانه زیر بید و استکانِ چای را روی میز میگذاشتم تاکه پا شوم؛ دیدم آه! دختری تیتیش و خوشتراش، چندمتر دورتر، نرم رویِ صندلیِ صورتیِ روبهروی من خزیده، خنده میمکد.
دخترک که دید سخت خیرهام بهاو، خدابداشت با دو دست خود برای من قلبی در هوایِ زیر بید کاشت. بعد کفّ دست راست را برد سمت غنچهی لبش. بوسهای گرفت. بوسه را یواش، تویِ قلبِ هدیهداده میگذاشت .... قلب من که پیشازین گرفته بود، مثل غنچهی لطیف چایْ باز شد.
سایهی درازِ بید تا کنار جاده رفته بود.
دخترک که گوشیاش بهروی میز زنگ خورْد، هول کرد، دست برد تا ...
دید یکپسر، بلند و مویوِزوِزی در کنارش ایستاده است. نازدار، هامهومی کرد و زود رفت توی فازِ لوسبازیِ تمامعیار.
چایچی برایشان دو استکان، چایِ دارچین روی میزِ کُندهای گذاشت. از دو استکان، دو زلف در هوا جان گرفته بود: نیمازارتفاعِ بید، زلفها بههم تنیده؛ زلفِ مارپیچ، تاجِ بید ؛ رنگوروی باخت.
دخترک به مویْوزوزی،مدام و خندهناک، دل میتعارفید و قلوه میگرفت و قلوه میگرفت و دل...
بعدازآنکه چای را زدند توی رگ، پسر بلند شد رفت پایِ دخل. دخترک، لحظهای بهمن نگاه کرد، باز قلبی در هوای سینهچاکِ زیرِ بید کاشت. خندهای مکید و پا که شد، بایبای کرد و آهوانه رفت سمت مویْوزوزی...
**
دست توی دست هم، داشتند از حیاط دور میشدند و باد بردمیده چرت برگهای بید را پرانده بود.
تشت زردآفتاب بیصدا به زیر کوه میخزید. قلبِ من که مثل غنچهی لطیف چای،...
شلمان؛ 30 خرداد 1399 خورشیدی
گیلکیغزل: «لاکولاکوجؤن!» داوود خانیخلیفهمحله در وبگاه آپارات
باصدای شاعر: داوود خانیخلیفهمحله
وزن غزل: فاعلاتُفاعلاتُفاعلاتُفاعلن
**
لاکولاکوجؤن بشی ببویْ مهواسه تاسیؤن
دیلخجیری زیندگی تومؤنأبو مه ناگمؤن
یأد أبِهنومأ که مؤنه آبوشؤنه بؤده شی
نیشتی پستلار سر اَمِه مهبه هَشؤنواشؤن
چاغسر اَمِه یواشه آب تأ ویگیرییأ
خئس بیئم بگؤم ته دوس دئنم، بو لال میزوؤن...
نمنمیْ زِئنه صومأیسرؤنغروبدمؤن وأرؤن
وأرنه دؤندؤنه شَبَنْدهروز بلا جی آسمون
روزبیروجمه، شبؤن مرأم نگینه خوب خؤ
غوصهجی ببومه عینَ خوشکَ مائیغازیؤن
بأرده یکنفر خبر یهبأر امهدری بشؤم
کوچِه سرتأپایه بئودهمه تهبه چرأغوأرؤن
یکنفر خبر که بأردهبو شورومدبؤهوا
خوابَجی همین دپرکسم، بویأ خروسخؤن...
**
لاکولاکوجؤن کؤنم ترهتره دوخؤندوخؤن
لاکولاکوجؤن بشی ببویْ مهواسه تاسیؤن
شلمان؛ 23خرداد 1399 خورشیدی
غزلداستانِ «کفتری که بغبغویْ مینواخت» در وبگاه آپارات
کفتری نشسته بود رویِ سیمِ برقِ انتهایِ کوچهی قرار
بغبغویِ عاشقانهاش چه بود؟ بیت آخر از قصیدهی بهار
از بهار باردار یکدوروز بیشتر نمانده بود و هر نسیم
نرمنرم روی سیم میسُرید، سخت میکشید کفتر انتظار
دوردست، ابرِ تارِ سایهافکنی بهروی قلّه خواب رفته بود
انتهای کوچه، باغ توت بود، در حصار سیمهای خاردار
قلب باغ، بر چکاد شاخهی بلند توتِ دیرسالِ پابهماه
بلبلی بهاحتیاط تُک گرفته بود یکدو شاهتوت آبدار
باغبان پیر رفت پایِ آبچاله آب تا بهصورتش ...
که دید
قورباغهای درشت قورت داه است لابهلای بوته، شاهمار
باغبان بهفکر رفت:
-زندگیاست باتلاق مرگ و دستوپازدن...
بلبل از درخت چند نغمه سر که داد، شد به زندگی امیدوار
بَعدِ باغِ توت بود یک عبورگاه:
یک جوانپسر، حواسپرت
بوسه بوسه میگرفت از لبان دوستدخترش بهحدّ انفجار
لوطیای که میگذشت، خندهاش گرفت، گفت:
-جانِ من بِمَک! بمک!
«آن»ِ لقّ هرچه خشکمغز و تنگچشم و اهل جهلو جبر روزگار
آنسویِ عبورگاه، باغ چای بود و چشمهای و دختری بهناز
یک سبد تمام برگ چای در بغل گرفته بود زیرِ چشمهسار...
**
کفتری که بغبغویْ مینواخت، حال در کنار جفت خود نشسته
نوک بر نُکَش کشانده و سکوت صِرف روی سیم بود استُوار
*
شلمان؛ 18 خرداد 1399 خورشیدی