دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۲۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی



فتوکلیپ شعر کافه مهران داوود خانی لنگرودی در سایت آپارات گیلکان

پنجشنبه 25 شهریور 95 بود. رفته بودم دانشکده ی پرستاری لنگرود؛ بزرگداشت نادر زکی پور و نقد بررسی دفتری از شعرهای چاپ نشده اش که قرار بود شمس لنگرودی وکریم رجب زاده هم بیایند. همچون دفتر اشعار چاپ نشده اش، نگذاشتند مراسم برگزار شود.

 اولین باری بود که از نزدیک نادر را می دیدم. چقدر شوخ طبع و دوست داشتنی بودند. سر خیابان و جاده ی ورودی دانشکده ایستاده بود به اتفاق جمعی. خودم را معرفی کردم. ارادت داشتند. از همه پوزش می طلبید بابت این رخداد غیرمنتظره و هدایتمان کرد برویم کافه مهران و چای(رایگان!) بنوشیم.

آقای کاظمی را نه از قبل دیده بودم و نه او مرا می شناخت. داشت دستی به سر و روی کافه می کشید و تعمیرش می کرد. نجیب و فروتن بودند. به اتفاق آقای سید حبیب اسماعیلی؛ شاعر خوب گیلکی سرا و یکی دو نفر چند دقیقه ای آن جا اطراق کردیم. یک استکان چای رایگان زیر درخت بید مجنونش سرکشیدم که بماند به حساب سید حبیب عزیز!

گوشه ای که حالا مطمئنم نویسنده و هنرمند ارجمند همشهری ام استاد جمشید لرد بودند به اتفاق جمعی نشسته بودند و مثل ما چای می نوشیدند-لابد رایگان! - و گپ می زدند. این بزرگوار را نیز تا آن زمان از نزدیک ندیده بودم وتنها یکی دوقطعه عکسی از وی در فضای مجازی در ذهنم نقش بسته بود؛ و از سویی چون مرا هم نمی شناخت و حدس زدم برای لغو پاسداشت نادر کمی مکدرخاطر باشند، جلو نرفتم برای دست بوسی که همین جا ماچشان می کنم...

خلاصه این شعر از آن روز و اتفاق سربرآورده است در این روزهای زمستانی مهربان!

 

  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی