غزلِ روایی «مردی از جهان دیگر» داوود خانیخلیفهمحله
فتوکلیپ «مردی از جهان دیگر» داوود خانیخلیفهمحله در آپارات
صبح پا که میشوم، بهفکر میروم:
- چرا کمی مُکدَّرم؟
زود تنگ میشود دلم، وَ میزند هوای شهر بر سرم
زن، بهخواب ناز و نرم، باز و بسته میکنم درِ اتاق را
در حیاط، لحظهای نگاه میکنم به توت بارآورم
میزنم بهکوچه: چند متر دورتر که میشوم بهناگهان
بادِ بردمیده نرم میزند بههم دو تارِ مویْ از سرم
آسمان که پاکوصاف است و آفتاب، پهن و شهر ترتمیز
توی عالم خیال سرخوشم که مردی ازجهان دیگرم
غَلْت و غَلْت و غَلْت میخورم در ابرهای نازک خیال وُ بعد
میل میکنم که از دوچند کوچهی فروش نیز بگذرم
تویِ فکرم اینکه کوچهی نخست، اوّلش برای همسرم
میخکی معطّر از دکان مرد پیر گلفروش میخرم
یکدوکوچه بعد میروم سراغ یک گیافروشِ گوژپشت
یکدوچند بسته ماش و شاهدانه میخرم برای کفترم...
*
رفتهام بهکوچهی نخست: بِلبِشوست، اندکی که میروم
جَرّومنجر است توی کوچه، میشوم کرخت: سخت پنچرم
دستگیرِ من شده است ناف شهر را که با تشر بریدهاند
دوریالیام-نه زود! - اوفتاده است مردِ خاکبرسرم...
از هزارتویِ کوچههایِ سنگپهنِ سهلریزِ عربده
سربهزیر، یک سبد پراز سکوت میخرم بهخانه میبرم
شلمان؛ 12 خرداد 1399 خورشیدی
- ۹۹/۰۳/۱۵