دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

جُستاری از: داوود خانی‌خلیفه‌محله

ششم اسفند 98 در بیمارستان به‌اصطلاح فوق تخصصیِ میلاد لاهیجان، نرجس خانعلی‌زاده، پرستارِ مهربانی که در راه خدمت و نجات بیماران، در بهار جوانی خود دچار ویروسِ‌کرونا شد و پس از دست‌وپنجه‌نرم کردن با این بیماری تازه‌ورود و ناشناخته، ‌‌نخستین شهید جامعه‌ی پزشکی کرونایی ایران شد و خاطره‌ی تلخ‌ودوری را در من زنده کرد.

**

ساعت 30/9 صبح یکی از روزهای زمستان سال 1379 و یا 80 خورشیدی بود. تاریخ دقیقش یادم نمی‌آید. از تالش برای کار اداری آمده بودم ساختمان اداره‌کل‌مان که در نزدیکی‌ِ فلکه‌ی رازی قرار دارد. درست، گوشه‌ی جنوب شرقی این میدان که اکنون یکی از ایستگاه‌های آتش‌نشانی رشت است، آبگیری بود که که روز پیش، برف باریده و غروب هوا صاف کرده بود و در آن شب سرد مهتابی، سطح آبگیر را لایه‌ی نه‌چندان ضخیمی از یخ پوشانیده و صبح روز بعد، چندپسربچه‌ی نوجوان دانش‌آموز در مسیر مدرسه، از سرکنجکاوی، تصمیم می‌گیرند تا روی یخ بازی کنند و همین‌که چند قدم برمی‌دارند، یخ می‌شکند و آنان در آب یخ‌زده گرفتار می‌شوند و چند رهگذر که شاهد ماجرا بودند به‌کمک آنان می‌شتابند که یکی از آنان راننده‌ی فداکار تاکسی‌ای بود که متأسفانه دراین حادثه به همراه آن چندپسربچه و یکی‌دونفری دیگری که برای کمک‌شان به‌آب زده بودند، خود نیز در آن آبگیر یخ‌بسته جانشان را قبل از آنکه نیروهای امدادی سربرسند، از دست می‌دهند.

 البته من زمانی که رسیده بودم یک‌ساعت‌و‌نیم ازین رویداد تلخ می‌گذشت و جسدها را امدادگران از آب بالا کشیده و به پزشکی‌قانونی برده بودند و عده‌ای هم‌ که هنوز آن محوطه جمع بودند، بُهت‌زده داشتند ماجرا را به‌رهگذران تازه‌از‌راه‌رسیده‌ای چون من تعریف می‌کردند..

**

آری، یادمان باشد در زندگی هر انسان، ممکن است موقعیتی پیش بیاید که در آن موقعیت ویژه، جانش را برای نجات همنوع فدا کند. این فرد می تواند یک‌انسان به‌باور تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد باشد و یا حتی یک‌ جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم از زندان‌گریخته که در آن لحظه و در موقعیت قرار می‌گیرد.

همان به‌باور فردِ تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد در موقعیتی دیگر ممکن است در رویارویی با فرد دیگری، سرسوزن از حق قانونی‌وضایع‌شده‌اش نگذرد و به‌بیانی، طرف را نبخشد ولی؛ همان جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم، لوطی‌گری‌اش تمام‌وکمال، ستایش‌برانگیز باشد...

کسی چه می‌داند آن راننده‌ی تاکسی که حاضر شد جانش را در آن لحظه، فدای هم‌ولایتی‌هایش کند، چندبار با مسافرانش در موقعیت‌های ویژه بر سر چندریال کرایه‌ی کمترو نصف‌و نیمه‌ی پرداخته‌شده ، یا حتی مسافرانی که ناخواسته درِ ماشینش را اندکی محکم بسته، باهم بگومگو نکرده‌اند.

به‌باورم رفتارهای انسانی، بیشتر در موقعیت‌ها پدیدار و معنادار و یا بی‌معنا می‌شوند.

  • داوود خانی لنگرودی

پیش‌از زاد‌‌ و ورود کرونا، تا عطسه‌ای می‌زدی، همان‌دَم دوروبَری‌هایت می‌گفتند:

  • عافیت!

سرِصبحی، رو صندلیِ جلوییِ پرایدی جا خوش کرده‌بودم و می‌رفتم محل کارم.

ورودی شهر، چیزی سینه‌ی دماغم را خاراند و یک‌آن با دستم دهنه‌ی دهانم را گرفتم و عطسه‌ی قلنبه‌ای ریختم که بی‌درنگ یکی از دو مسافر صندلیِ عقبی ، به‌درشتی غرید:

  • زهرِمار!

و تا بیایم گردن بچرخانم ببینم آقا کی باشند، راننده ماشینش را نگه‌داشت و گفت:

  • آهای! توکرونایی بودی، سوار ماشین شدی؟ تا زنگ نزده ستاد کرونا بیایند بگیرَندَت، هِرّی!

گیج‌وگول، درِ ماشین را باز کردم و پیاده شدم و دست کردم تو جیبم کرایه‌ماشین را بدهم که راننده زهرخندی زد و گفت:

  • نمی‌خواد! عوضش بهتره بری دواخونه یه دهان‌بند واسه خودت بخری!

و دست راستش را دراز کرد و درِ را بست و ماشین را روی دنده‌ی چپ انداخت!

سه‌شنبه 20 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

اینک کرونا که می‌نوازد کَرَه‌‌نای       

در خانه بمان نیا خیابان آهای!     

پیش از خوردن، ‌بِشویْ با صابون دست

هر یک‌ساعت بنوش یک‌فنجان چای  

شلمان؛ 11 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

از من و شما، پناه‌برخدا، بَلا‌به‌دور ...

رامسری‌های گیلک‌زبان، زبانزدی دارند که برگردانش به‌فارسی می‌شود:

« تا بچّه بزرگ شود، بر قبر بزرگ، گیاه آقطی(پِیلَم) به‌بلندای هفت‌قد می‌رسد».

در مثل که مناقشه نیست؛ بله، #کرونا_را_شکست_می_دهیم؛ اما می‌ترسم از من و شما، پناه‌برخدا، بَلا‌به‌دور، کرونا این‌گونه که در گیلان‌زمین کره‌نایْ می‌نوازد وگیلک‌ها را چون برگ می‌پژمراند و می‌روباند،...

شلمان؛ 20 اسفند 1398 خورشیدی - داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

چندی روزی می‌شه، عوض اینکه #بتمرگیم_تو_خونه_هامون، هرچه می‌گردم سوراخ‌سُنبه‌ی شهرهای شرق گیلان رو برای دستکش پلاستیکی، که پیش‌ازین قابل مارو نداشت، پیدا نمی‌شه و جایی دیروز تو لنگرود ، چشمم خورد به یه‌بسته دستکش لاتکس ساخت مالزی که قیمت زدم هفتصد‌هزار ریال و به‌هوای اینکه سرسام‌آورگرونه، نخریدم؛ اما امروز گیج‌وگُنگ‌ووامانده، مجبور شدم تو یکی از مغازه‌های همه‌چیزفروش شهر املش بخرمش یک‌میلیون ریال!

املش؛ صبح روز یکشنبه 18 اسفند ماه 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

قطع از کمرِ تنها«تادانه‌دار» با نام علمی Celtis australisدر حریم مسجد‌شهدای شهر املش

این درخت دیرسال آراسته‌تاج که در پیشگاه مسجدشهدای املش، چسبیده به‌گلزار شهدا قرار داشت، باشکوه بود و به‌آدمی، آرامش وصف‌ناپذیری می‌داد... صدحیف!

ثبت عکس: صبح روز دوشنبه؛ ۵ اسفند ۱۳۹۸ خورشیدی

 داوود  خانی‌خلیفه‌محله

 

  • داوود خانی لنگرودی

در قلب منی عزیز!

                   ایّام کرونایی را

از دور، درود بر تو وُ رودررو

بگذار نبوسمت که دوسِت دارم

شلمان؛ ۴ اسفند ۱۳۹۸ خورشیدی-  داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ مینیمال: «شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی برکه» از داوود خانی‌خلیفه‌محله

مرد، بر سنگ درشت خزه‌پوش زودشکن لب برکه نشسته و خیره است به‌ ابرها و آسمانی که برآب نقش بسته و شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوای که درآن پی‌درپی، دُم‌و‌سر می‌جنبانَد و واپس می‌خزد و گاهی تیز، بالا می‌آید و طاق برکه را می‌شکانَد و‌آسمانِ آب را می‌آشوبد و بی‌درنگ، ‌کف برکه می‌روَد و ابرها و آسمان برآب، باز، شکل تازه‌ای می‌گیرد.

مرد، برای لحظه‌ای نگاهش را از ماهی‌وبرکه  برمی‌گیرد و سیگاری می‌گیراند و بی‌معطلی، چشم‌ می‌دوزد به برکه‌وشاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی کفِ آب که لابه‌لای گیاهان بی‌ساقه، دُم‌و‌سر می‌جنباند و ابرها بر آب می‌جنبند.

مرد، اولین پک عمیقی که می‌گیرد و دودش را با لذت بیرون می‌دهد، می‌بیند چشم‌برهم‌زدنی، ماهی‌خورکی، سرفه بر آب انداخته و منقارآویزان، سینه‌ی آسمان را می‌شکافد...

**

مرد، مدتی‌ است‌، رفته و ابرها و آسمان، پاک، جان‌گرفته توی برکه و شناور است برآن، کونه‌ی سیگاری؛ بی‌شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولو!

شلمان؛ عصر جمعه 2 اسفند 1398 خورشیدی داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی