دیدمت شرابِ عاشقانهام شدی
سرخوشیِ نابِ عاشقانهام شدی
اولین و آخرین و خوشصداترین
حقّ انتخابِ عاشقانهام شدی
توی جلگههای پهن و تپههای سبز
شوقِ بیحسابِ عاشقانهام شدی
زیرِ آبشار و سرخیِ غروبِ کوه
رنگِ آفتابِ عاشقانهام شدی
شامگاه پرستاره، در کنارِ رود
ماه آبتابِ عاشقانهام شدی
آب، بوسهبازیاش بهصخره میرسید
بوسه بوسهآبِ عاشقانهام شدی
برگ، تند، رقص میکند بهروی آب،
باعثِ شتابِ عاشقانهام شدی...
شب، هنوز مانده بود تا خروسخوان
لذّتِ حجابِ عاشقانهام شدی
نوبهار و شاهدختِ قصههایم آه!
مُستطابِ خوابِ عاشقانهام شدی
شلمان؛ 5 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفهمحله
- ۱ نظر
- ۰۶ آبان ۹۸ ، ۰۷:۵۴