غزلِ «گفتیام نمیشود» از داوود خانی خلیفهمحله
خواستم ببوسمت بهیک قسم که گفتیام نمیشود
گفتمت که با تو میزنم قدم که گفتیام نمیشود
خلوتی میان کوچههای تنگ ِسنگفرشِ شهر رشت
ساعتی میان باغ محتشم که گفتیام نمیشود
گفتمت که میرویم عصر، بامِ سبز شهرلاهِجان
میخوریم چایِ داغِ تازهدم که گفتیام نمیشود
فرصتی سوار اسب، با تو تا غروبِ سرخِ دهکده
لم بهروی تپهی سپیدهدم که گفتیام نمیشود
خواستم ببویمت بگویمت که دوسْت دارمَت نشد
خواستم بگیرمت بههر رقم که گفتیام نمیشود
دختری شبیه تو نزاده مادری که هرچه گفتمت،
دخترِ اُتولخانِ رشتیام! که گفتیام نمیشود
رشت؛ دوم آبان 1398 خورشیدی – داوود خانی خلیفهمحله
اشاره:قافیهی«دم» بهضرورت و تشخیص در این غزل، دوبار تکرار شده است و در بیت پایانی نیز، «اَم»، همقافیه با «ــَم» که از عیبهای پذیرفتهشدهی قافیه است، بهکار گرفته شده.
- ۹۸/۰۸/۰۴