دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۴۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داوود خانی لنگرودی» ثبت شده است

در درونِ من که می‌کشد زبانه شعله‌هایِ داغِ آه                 

فوت می‌کنم به روشنیِ زردِ شمعِ نیمه‌سوزِ راه

می‌زنم به قلبِ خاطراتِ خوبِ دور و می‌روم عمیق              

توی‌کوچه‌باغ‌هایِ ظهرِگرمِ بی‌صدایِ ‌دل‌بخواه: 

دست‌های گرم توست توی دست‌های سردِ من‏، چه زود       

بوسه‌گاه نرمِ تو که می‌کشاندَم به درّه‌ی گناه...

نیمه‌ی شب است و مرغِ حق به‌خواب رفته است و من هنوز          

خیره‌ام به سقف آسمانِ پرستاره در نبودِ ماه

لاهیجان؛ 12 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

 

مهرگان رسید و بر درخت:

 بادِ سردِ اعتراض می‌وزید و برگ‌های زرد می‌کَنید و زاغِ اغتشاش، روی شاخه می‌پفید و سیبِ سرخ می‌لهید... 

** 

مهر رفت و شد درخت‏، لخت‌و‌پاپتی و غربتی.

شلمان؛ نهم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

دیدمت لمیده‌ای و در بغل گرفتمت؛

                  آرمیده روی غنچه‌ی لبت شکوفه‌ی لبم،

گرم بوسه‌های نرم و نامرتب و مرتبم...

                -لابد این میان-

قرص آسپیرین‏

             کارگر شده‌‏،

                                 که

ناگهان پرانده خواب دبش نصفه‌ی شبم...

**

بر چهار‌دست‌و پای من، عرق شده‌ست سرد وُ خواب رفته‌ کاملاً تبم.

شلمان؛ هشتم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

شعر نیمایی« دختر ترشیده» از داوود خانی خلیفه‌محله

« جاده‌ی لندوک،

دست‌انداز داشت

تپه‌ی چون دوک،

راهی باز داشت.

گرگ،

ناآرام و خام

پنجه بر ماه می‌کشید

زیر تپه:

             - درّه -

                         در خرگاه دِه؛

بند‌ می‌انداخت بنداندازِ پیر

دختر ترشیده را...

شمع در فانوس سامان می‌گرفت

شب،

جوان بود و جهان، جان می‌گرفت.»

شلمان؛ ششم مهر 1398 خورشیدی

 

 

  • داوود خانی لنگرودی

غصه‌اش؛

کوه شده بود.

می‌نواخت کوه را

مَرد

با نی‌لبکش...

روزگار،

دل مگر داشت

بخواهد بگزد تا که ککش؟!

شلمان؛ دوم مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

 

 

  • داوود خانی لنگرودی

توضیحی بر وزن سطری از  نیمایی «یک‌نفر تمام  شب... »

شاعر ارجمندی از شاعران مطرح وبگاه  شاعران پارسی‌زبان، دیشب پیامکی برایم ارسال داشتند و عنوان کردند که سطر:

«یک‌نفر

         -که داشت اعتیاد و بود مشتی پوست ‌و‌‌‌ استخوان»

 دارای لغزش وزنی است.

سطر بالا که بر وزن « فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلن » است، بر اساس اختیارات زبانی، تغییر کمّیت مصوت‌ها؛ یعنی کوتاه تلفّظ کردن مصوت‌های بلند، باید گفت «تی» مصوت‌ بلند ، در کلمه‌ی «مُشتی»، بی‌آنکه تغییری در دستور خطّ زبان پدید آید، کوتاه تلفّظ می‌شود؛ و این امری است بدیهی و مرسوم.

برای نمونه، در بیت زیر از پروین اعتصامی:

«راستـی آمـــــوز، بسی جو فــــروش        هست دریـــن کــوی کـــه گندم نماست»

که هجای «تی» مصراع اوّل بلند است؛ اما طبق قاعده، کوتاه تلفظ و محاسبه می شود تا با معادلش
در مصراع دوم یکسان گردد و بر وزن (مفتعلن/مفتعلن/فاعلن )درآید.

 

  • داوود خانی لنگرودی

« یک‌نفر تمام شب...»

از: داوود خانی خلیفه‌محله

یک‌نفر تمام شب نشست در خودش مچاله شد

یک‌نفر تمام شب نشست نامه‌های عاشقانه ‌خواند

یک‌نفر تمام شب که در خودش مچاله بود،

            فکرهای تلخ کرد و زهر خورد

یک‌نفر تمام شب نشست از شراب، روشنی گرفت و شاد شد

یک‌نفر

         -که داشت اعتیاد و بود مشتی پوست ‌و‌‌‌ استخوان

                                        دود روی دود کُپّه کرد

یک‌نفر تمام شب نشست پشت پنجره،

                       کامل از هلال ماه، چشم برنمی‌گرفت

یک‌نفر کثیف کرده بود و زن تمام شب نشست خانه را تمییز کرد

یک‌نفر تمام شب به‌زور با زنی...

**

صبح؛

سوت‌و‌کور و لوت‌وعور

روی ‌شهر خفته می‌خزید.

شلمان- 29 شهریور 1398

  • داوود خانی لنگرودی

شعر نیمایی « آمدم شهر شدم بازاری»

 داوود خانی خلیفه‌محله

**

از دِه دورِ درندشت شمال

آمدم شهر شدم بازاری

( مثل سنجاقک پرنازکِ سرگردانی،

دوْر یک کارتُـنَک؛

یا چو یک

کرم ابریشم زردنبویِ پیله‌تَنی)

روزگاری است که بزّازم و می‌زارم از این

شده‌ام طعمه و در حجره‌ی خود زندانی!

شلمان- 26 شهریور 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

مینیمال آسمان‌جُل

از: داوود خانی خلیفه‌محله

در اتاقکی که چاردیوار داشت و سقفی و باد نامرد، بی‌هوا کَنده بودش و با خود برده ، حالا زیر سقف آسمان شب، مصیبت بی‌پایان، بیدارش نگاه‌داشته بود و ستاره‌ها، اندوه‌های بی‌شماری‌ شده‌بودند و مردِ آسمان‌جُل نمی‌توانست بشمارَدِشان!

شلمان- 25 شهریور 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی