« یکنفر تمام شب...»
از: داوود خانی خلیفهمحله
یکنفر تمام شب نشست در خودش مچاله شد
یکنفر تمام شب نشست نامههای عاشقانه خواند
یکنفر تمام شب که در خودش مچاله بود،
فکرهای تلخ کرد و زهر خورد
یکنفر تمام شب نشست از شراب، روشنی گرفت و شاد شد
یکنفر
-که داشت اعتیاد و بود مشتی پوست و استخوان–
دود روی دود کُپّه کرد
یکنفر تمام شب نشست پشت پنجره،
کامل از هلال ماه، چشم برنمیگرفت
یکنفر کثیف کرده بود و زن تمام شب نشست خانه را تمییز کرد
یکنفر تمام شب بهزور با زنی...
**
صبح؛
سوتوکور و لوتوعور
روی شهر خفته میخزید.
شلمان- 29 شهریور 1398