دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر نیمایی» ثبت شده است

صدای پای بهار می‌آید.

گیلکان سوگوار از کرونا!

بگذاریم بهار ، فارغ‌دل از هر رویداد انسانی، طبل خودش را بنوازد و دوشادوش سینه‌چاکان چشم‌به‌راهش، نرد عشق ببازد ودر این روزهای پایانیِ وانفسایِ اسفندِکرونایی، طبع دلپذیرِ گرم‌اندامش، سرسوزن، کروناپسند نباشد و پی‌نبرد تو همین یک‌ماه اسفند در همین گیلان‌زمین، چندصد گیلک‌زبان، غریبانه در دلِ گودال‌های چندمترکَنده‌شده، آرمیده‌اند؛ بی‌آنکه بازماندگانشان شاهد خاکسپاری‌شان باشند.

**

فتوکلیپ سرزمین زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر در اینستاگرام داوود خانی

 

 

 

برای سرزمین زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر

و به‌یادِ گیلکانِ کروناییِ غریبانه‌جان‌باخته و آرمیده در خاک

**

آسمانِ نیلگون و دشت‌های لاله‌رنگ و سبز و زرد سرزمین گیل‌و‌دیلمم!

گرچه اَبرَشی

از شقایق‌و بنفشه‌ها ویاس‌و‌پامچال‌های تازه‌بردمیده؛

این بهار،

آه پر از غمم!  آه پر از غمم!

گرچه باطراوت است

                  برگ‌ها و سبزه‌زارهای ژاله‌شُسته‌ات،

من ولی؛

چگونه در نبودِ آرمیدگانِ پرشمار تویِ گورهای چندمترکَنده‌‌ات

راضی می‌شوم بگویمت که خرّممم؟

سرزمینِ زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر!

من

چگونه شوق می‌کنم که این بهارِ باردارِ بی‌خبر

گوش تا فرادهم به چَک‌چَک چَکاوکانِ نازگر؟

یا به شیهه‌شیهه ‌اسب‌های تند‌و‌تیز و

مادیان‌های پرکرشمه‌ریز و نغمه‌ی پرندگان و جویبار و آبشارها؟

آه!

 من چگونه این بهار،

سرزمین گیل‌و‌دیلمم!

با دوچشم خون‌چِکان

حاضرم قدم زنم

توی بیشه‌زارها وکوچه‌باغ‌های اَبرَش بهاری‌ات؟!

شلمان؛ 27 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

 

ماهیگیر

می‌چرتید

ماهیِ سرخِ زبل

دانه‌ی ذرّت هَوَسید

باد بر آب، لک‌انداخته‌‌بود

آب‌تَک

دُم‌وسر ‌جنبانید

ماهیگیر واچرتید...

**

کفِ رود

سُرب

صلح را می‌آشفت!

املش؛ ۱۴ بهمن ۱۳۹۸ خورشیدی  - داوود خانی‌خلیفه‌محله

آب‌تَک: شناور. وسیله‌‌ای برای قلاب ماهیگیری.

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ «بی‌تفنگ و بی‌درخت و بی‌پرنده و تبر» در وبگاه آپارات گیلکان

 

شد تبر تفنگ و قلب تک‌پرنده  بر درخت را نشانه  رفت

شد پرنده نقش بر زمین و شد تفنگ باز یک تبر

داشت می‌گریخت از تبر درخت

شد تبر دونده، پیچ رودخانه‌ی رونده، سدّ راه...

داشت می‌خزید از درختِ قطعه‌قطعه، کُپّه‌کُپّه‌ی بخار سوی آسمان بلند

آسمان دلش گرفته شد

از هزار رود و ببر

                         آسمان‌غُرُنبه

                                                    پرخروش‌تر،

برق

      ناگهان‌جهید از ابر

                                   جِزّ‌و‌وِزّ و پِکّ‌وپِک...

چیزی از تبر نمانده بود

دشت

بی‌تفنگ و بی‌درخت و بی‌پرنده و ...

رود

برکه را می‌تَرَکانْد.

شلمان؛ 1 دی‌‌ماه 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ «مرد من»  با صدای شاعر در سایت آپارات

فکر کرد:

«یعنی می‌شود مگر تمام درد من

روزها و ماه‌ها و فصل‌های سرد من

خاطرات تلخ و پرغبار و زرد من...

را نوشت به حسابِ یک‌نگاه هرزه‌گرد من؟!...»

**

زن که در خودش مچاله بود ‌و بی‌‌پناه‌و آسفالت خیس، داد زد به‌ناگهان:

 «با توام، اَهای شب!

پس کجاست سهم روزهای‌ گرم و زندگیِ واقعیِ و...

                                                                    پس چرا گم است مردِ من؟»

شلمان؛ 25 آبان 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

می‌خرم ارابه می‌شوم ارابه‌ران ترا که آمدی کنار جاده می‌کنم سوار...

هر دوسوی جاده، پامچال‌های جنگلی شکوفه کرده‌اند

گیر ‌‌و دارِ چَک‌چَکِ چکاوکان و سِهره‌های نغمه‌خوان،

روبه‌روی ماست رودخانه‌ای زلال و مهربان.

می‌چشند از آب رود

             در قلمروی سکوت

                                 دسته‌ای از آهوان.

پیش از آنکه رد ‌کنیم پیچِ تند جاده‌ی بنفشه‌پوش را، بهانه می‌کنیِ و می‌زنم کنار

می‌روم دوان‌دوان و شادمان

می‌کنم دُرًست یک‌سبد بنفشه‌ی معطر از کنارِ باغ‌های بی‌کران...

یک‌سبد بنفشه‌ را که می‌دهم به‌تو،

                           میل می‌کنم ببوسمت به‌شوق...

 بار چندم است؟ دستِ من که نیست!،...آه!

                                   می‌شوم دچار حسِّ بی‌بیان و لکنت زبان و قفل می‌شود دهان.

**

این تویی که اخم‌ناز می‌کنیِ و ناگزیر، این منم که چون همیشه ناز می‌خرم به‌جان!

شلمان؛ 19 آبان 1398  داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

خواب دیدم آهویی، پلنگ‌های درّه، بازی‌ات گرفته‌اند و از سرِ تو می‌پرند...

خواب دیدمت که بره‌ای، ترا درسته گرگ‌های گشنه می‌درند...

پا که ‌می‌شوم نگاه ‌می‌کنم که آکبند،

پیش من نشسته‌ای به‌ناز و نوشخند،

می‌تراود از لب تو قند...

**

ای بلای تو به‌‌جان من! همیشه دور بادَت از گزند! 

شلمان؛ 8 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله 

  • داوود خانی لنگرودی

لحظه‌ای از تو، بگو!

                  می‌شود دست کشید؟

بی‌تو در خلوت خود،

                                    می‌توان داشت امید؟

پا گذاشت

             با کسی جز تو به‌صحرا و لبی از لب داغش طلبید؟

زیر یک چشمه که از قله‌ی کوه می‌جوشد،

                                               می‌توان جرعه به‌دل‌خواه چشید؟

بی‌تو

مهتاب‌شبِ تابستان،

            زیر یک بید لمید؟

صبحِ شبنم‌خورده،

                  غنچه‌ی باغچه‌ای را بویید؟

می‌توان کرد مگر از تو دمی قطعِ امید؟

می‌شود بی‌تو مگر اندیشید؟

لحظه‌ای از تو، بگو!

                                می‌شود؟... 

شلمان؛ 7 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

می‌زنم قدم

توی کوچه‌هایِ گمشده در آفتابِ صبحدم

زیر تک‌درختِ بیدِ چایْ‌خانه وصل می‌شوند سایه‌هایمان به‌هم

بعد

شادمانه می‌روند توی چایْ‌خانه‌ مست می‌شوند از عطرِ چایِ تازه‌دم.

روبه‌روی من نشسته‌ای:

لحظه‌ای لبت به خنده وا که می‌شود، به شوق داد می‌زنم:

«من هزار سال هم اگر بینَمت هنوز هست کم»

**

این منم که می‌زنم قدم

توی کوچه‌های گمشده در آفتابِ صبحدم...

شلمان؛ 22 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

مصراعِ « هزار سال هم اگر بینَمت هنوز هم کمست» از بابافغانی شیرازی است.

  • داوود خانی لنگرودی

 

مهرگان رسید و بر درخت:

 بادِ سردِ اعتراض می‌وزید و برگ‌های زرد می‌کَنید و زاغِ اغتشاش، روی شاخه می‌پفید و سیبِ سرخ می‌لهید... 

** 

مهر رفت و شد درخت‏، لخت‌و‌پاپتی و غربتی.

شلمان؛ نهم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

دیدمت لمیده‌ای و در بغل گرفتمت؛

                  آرمیده روی غنچه‌ی لبت شکوفه‌ی لبم،

گرم بوسه‌های نرم و نامرتب و مرتبم...

                -لابد این میان-

قرص آسپیرین‏

             کارگر شده‌‏،

                                 که

ناگهان پرانده خواب دبش نصفه‌ی شبم...

**

بر چهار‌دست‌و پای من، عرق شده‌ست سرد وُ خواب رفته‌ کاملاً تبم.

شلمان؛ هشتم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی