غزل وارهی نیمایی«ارابهران» از داوود خانی خلیفهمحله
میخرم ارابه میشوم ارابهران ترا که آمدی کنار جاده میکنم سوار...
هر دوسوی جاده، پامچالهای جنگلی شکوفه کردهاند
گیر و دارِ چَکچَکِ چکاوکان و سِهرههای نغمهخوان،
روبهروی ماست رودخانهای زلال و مهربان.
میچشند از آب رود
در قلمروی سکوت
دستهای از آهوان.
پیش از آنکه رد کنیم پیچِ تند جادهی بنفشهپوش را، بهانه میکنیِ و میزنم کنار
میروم دواندوان و شادمان
میکنم دُرًست یکسبد بنفشهی معطر از کنارِ باغهای بیکران...
یکسبد بنفشه را که میدهم بهتو،
میل میکنم ببوسمت بهشوق...
بار چندم است؟ دستِ من که نیست!،...آه!
میشوم دچار حسِّ بیبیان و لکنت زبان و قفل میشود دهان.
**
این تویی که اخمناز میکنیِ و ناگزیر، این منم که چون همیشه ناز میخرم بهجان!
شلمان؛ 19 آبان 1398 – داوود خانی خلیفهمحله
- ۹۸/۰۸/۲۰