شعر نیمایی «دیدمت لمیدهای و در بغل گرفتمت» از داوود خانی خلیفهمحله
سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۵۴ ب.ظ
دیدمت لمیدهای و در بغل گرفتمت؛
آرمیده روی غنچهی لبت شکوفهی لبم،
گرم بوسههای نرم و نامرتب و مرتبم...
-لابد این میان-
قرص آسپیرین
کارگر شده،
که
ناگهان پرانده خواب دبش نصفهی شبم...
**
بر چهاردستو پای من، عرق شدهست سرد وُ خواب رفته کاملاً تبم.
شلمان؛ هشتم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفهمحله
- ۹۸/۰۷/۰۹