دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۴۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داوود خانی لنگرودی» ثبت شده است

غم‌خورک‌های جهان

برکه می‌بینند اقیانوس را

شلمان‎؛ 14 مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

گرده‌ی جابُلْقا

                                                     اربابی؛

گندم از رعْیَتِ خود می‌دِرَوید...

لبه‌ی جابُلْسا

                                     -  خطّ افق-

داشت می‌رفت فرو

داس اخرایی خورشید غروب.

شلمان؛  11  مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

یه شب مهتابی؛

بچه‌ها!

شنگول‌و‌منگول!

بچه‌ها!

حبه‌ی انگور!

بچه‌ها!

بزبزِ قندی!

بچه‌ها!

تلخه؛ ولی

می‌فروخت

بچه‌اش رو زنِ کارتن‌خوابی...

هفتم مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

تیز می‌خیزانی

لمبر از کاناپه.

پلک‌برهم‌زدنی

گردن افراشته‌ای،

 لبه‌ی پنجره‌ی رو به‌نشاط.

تپل است،

تپه‌ی رو به‌حیاط

پُرنفس

می‌شَنَوی از جایی

کبکِ کُرچ چمنی،

بانگ برآورده خروس.

بی‌دریغ؛

دوسه‌تیغ،

جامی از دختر رز می‌نوشی

به‌نظر می‌‌‌‌‌آید می‌گَـزَدَت.

می‌زنی پُک به‌چپق،

و عمیقاً

می‌روی توی نخش.

ناگهان می‌بینی،

د

   و  

       د

ماری شده است

دارد اندوه ترا می‌بلعد.


شلمان؛ پنجم مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

توی بارانی که می‌بارد غروب آفتاب 

می‌تراود عطر از گل‌های زرد بیدمِشک،

می‌کَنَم

-       سرخ و سیاه و خوشمزِه -

تشتی لب‌پَر از تمشک،

لابه‌لای برگ‌های گوشوارک‌دار سبز.

زیرِ تیغ ساقه‌های صاعقه،

تا بیایی

می‌نشینم

بوسه‌ می‌کارم برایت

در حوالیِ پل رنگین‌کمان؛

توی بارانی که می‌بارد غروب آفتاب... 

شلمان؛ چهارم مرداد 1398 خورشیدی  داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

نشانی دریافت پی‌دی‌اف نیماییِ « اقیانوسِ منبسط»از: داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

دم دروازه‌ی پارک،

می‌فروخت

طفل زردنبویی آبِ نبات.

سه‌قدم فاصله با یک زنِ آراسته‌ای،

جاروکشی می‌روبید

برگ‌و‌خاشاک از خاک.

اندکی آن‌سوتر‍؛

دو پسربچه‌ی شاد:

یکی‌اش

کف می‌زد

آن یکی،

 دور خودش می‌رقصید.

توی حوضی بی‌آب

سکه‌ی از رده‌خارج‌شده‌ای سو می‌زد.

سمت یک سرسره‌ی آهنیِ اکسیده،

بچه‌ی کارِ نفس‌سوخته‌ای

سینیِ چاغاله می‌گردانْد.

زن سرگردانی

محوطه‌ی آلاچیق،

بستنی می‌لیسید.

بی‌هوا؛

ژیگولویِ لندوکی

بغلِ نیمکتی‌شطرنجی،

به لَوَندی، مَتَلک می‌بارانْد.

دختری نازآلود

دو‌قدم مانده به دریاچه‌ی ممنوع‌شنا

سگ پشمالویِ زردش را می‌گردانْد.

زیرِ تندیسِ یک گاوِ گچی،

گُنده‌لاتی بدگِل

سبیلِ نازک مسواکی خوش‌فُرمش را می‌تابانْد.

داخلِ کاسه‌ی روشوییِ لبریزاز مو،

مرد تاسِ مچلی  فین می‌کرد.

دوْرِ یک آب‌نما،

دختری دوش‌به‌دوش پسری می‌نُقلید.

دوردست؛

طفل ناپیدایی می‌لُندید.

یک‌قدم مانده به‌من،

کودکِ جیغویی سر می‌بُرد...

**

افق نیلیِ شب،

پارک

موج برداشته بود

مثل اقیانوسِ منبسطی.

شلمان؛  دوم  مرداد 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

پهنه‌ی تنگِ غروب

دو پرنده

بسته‌پای و بال‌کوب...

**

ساحل چمخاله

موج‌ در موج به لوتکا می‌خورْد.

ارتفاعِ دوردست

والمیده بود

دیلمانِ پیر‌ و گُنده

توی ابرهای تپه‌ای و مِه.

داشت

آفتابِ گوژپشت

قدّ کاسه‌ی درشت

ریز ‌و ریز و ریز

روز را می‌بلعید!

شلمان‎‎؛ 31 تیرماه 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

چمخاله: شهری کوچک ‏در شمال  لنگرود و آرمیده بر ساحل دریای کاسپی.

دیلمان: دوردستِ جنوب چمخاله؛ به درازای تاریخ و بلندای آفتاب، درگستره‌ی کوه‌های البرز شمالی، قدبرافراشته است.

  • داوود خانی لنگرودی

رباعی« نان‌ می‌خورم از گندم ابـروهایت»

از: داوود خانی خلیفه‌محله(لنگردی)

**

دیدم خوابم سرم رو زانـــوهایت  

در دست من است حلقه‌ی موهایت

از سیب لبت  شراب می‌آشامـم 

نان‌ می‌خورم از گندم ابـروهایت

شلمان؛ 30 تیرماه 1398 خورشیدی   

  • داوود خانی لنگرودی

باد، برخاست به‌ناز

                        نرم؛

                                در آب، تکان کوه می‌خورْد

لَخت؛

                      لرزان لبِ جو، بوتیمار

                                  سخت اندوه می‌خورْد

شلمان‎؛  29 تیرماه 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگردی)

  • داوود خانی لنگرودی

جمعه‌ای

تنگ غروب

در پیِ یک‌جای‌خوب

رفته‌بودم پیچِ لیلاکوه شهرِ لنگرود

نرم می‌فُوتید باد

خلوت

آغوشِ طبیعت، در عوض

بود دود

بود هر قلْیان‌سرا نی‌زن زیاد...

نرم می‌فُوتید باد! نرم می‌فُوتید باد!

داود خانی خلیفه‌محله؛ 28 تیرماه1398 خورشیدی

لیلاکوه: باغ‌چای و نام کوهی است در جنوب شهر لنگرود؛ در اصل «لیله‌کوه» باشد و گستره‌ای‌ است گردشگری و صدافسوس؛ نشستگاه جوانان ‌دودافکنِ قلیان‌سراها

 

  • داوود خانی لنگرودی