دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۴۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داوود خانی لنگرودی» ثبت شده است

ناگوار و ناگهان پا می‌شوی؛

باد

برگی می‌پرانَد از درخت

می‌خرامی بی‌صدا بر جاده‌ی تُردِ غروب

من که حالم نیست خوب،

سایبانِ چشم‌هایم می‌شود دستِ چپم...

**

رفته‌ای

می‌بینمت خطّ افق اندازه‌ی یک‌قطره اشک.

برگ

پیشِ پایِ من افتاده است؛

می‌نشینم «خلوتم را آب‌و‌جارو می‌کنم» با گریه‌هایم.

شلمان؛ 12 شهریور 1398 داوود خانی خلیفه‌محله

**

با بقیه‌ی گریه هایم

خلوتم را آب‌و‌جارو می‌کنم.(بهرنگ قاسمی)

 

  • داوود خانی لنگرودی

 

توی بازارِ پر از مفرغِ حرف؛

نقره می‌داغیدند،

می‌خریدند طلا.

ما که رفتیم،

خمیدیم نشستیم  گرفتیم سکوت!

شلمان؛ چهارم شهریور 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

دؤنَــم بالابولـندی لاکو!لاکو!

سیــآ گیسوکمندی لاکو!لاکو!

هِــسی اَفتؤدیم وُ مآپاره؛ امّـا

تو آخر می‌کوشَندی لاکو!لاکو!

شلمان؛ اول شهریور 98 داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

 

   

«یک‌چند لب از یار گرفتیم                         

لب از لبِ پروار گرفتیم

از یارِ پر از عشوه و اطوار                          

با منت بسیار گرفتم

در کوچه‌ی باریکِ دَم ظهر                     

لب‏، گوشه‌ی دیوار گرفتیم

وقتی دوسه‌لب رد‌ ّوبدل شد                   

گرد از سرِ شلوار گرفتیم‏،

رفتیم ته جیرمحلّه                                 

خاموشیِ گفتار گرفتیم»

این غزلِ بر وزنِ «مفعول مفاعیل فعولن» را به‌مناسبتی و در تابستان سال 1370 خورشیدی در زادگاهم سروده بودم.

خلیفه‌محله‎، شامل دو محله‌ی به‌هم‌پیوسته‌ی جئورمحله(=بالامحله) و جیرمحله(=پایین‌‌محله) است.

  • داوود خانی لنگرودی

«کاش؛

         آلاچیقی،

                    آسمان‌جُل می‌داشت!

مؤجری،

       به‌دو زانوی ادب

                   بذر تقبُّل می‌کاشت!»

شلمان؛ 26 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

 

«کلَّه‌پا توی هوا

به‌تُک آویخته بود

مرغِ گیلان‌شاهی

شاه‌ماهی!»

شلمان؛ 25 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

غوکان

که تمامِ روز لب می‌بندند،

شب

از تبِ اعتراضشان می‌تَـرَکد!

شلمان؛ 23 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

داشتم خرمگس معرکه را

می‌پراندم دیدم

پشه‌ای خون‌شکم است روی بازوی چپم...

کف دستم شده بود پشه‌کش از سرِ خشم

 طفلکی بازویم! می‌باید چوب خودش را می‌خورْد.

شلمان؛ 23 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

روبه‌روی من نشسته‌ای:

روی میز کافه؛

فال‌فال

ماردودِ قهوه‌ات،

سویِ من خزیده می‌شود.

آهوانه و کرشمه‌ریز؛

دل که می‌بری،

پا می‌شوی‌وُ پشت می‌کنی‌وُ سنگ می‌شوی‌وُ می‌روی...  

شلمان؛ 18 مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

فرصتی به‌قدر مدّ آه

قد کشید وُ مُــــــرد

شعله‌ی جوانـــی‌ام!

شلمان؛ 15 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی