ناگوار و ناگهان پا میشوی؛
باد
برگی میپرانَد از درخت
میخرامی بیصدا بر جادهی تُردِ غروب
من که حالم نیست خوب،
سایبانِ چشمهایم میشود دستِ چپم...
**
رفتهای
میبینمت خطّ افق اندازهی یکقطره اشک.
برگ
پیشِ پایِ من افتاده است؛
مینشینم «خلوتم را آبوجارو میکنم» با گریههایم.
شلمان؛ 12 شهریور 1398 – داوود خانی خلیفهمحله
**
با بقیهی گریه هایم
خلوتم را آبوجارو میکنم.(بهرنگ قاسمی)
- ۰ نظر
- ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۳۷