تُک؛
تُک، تُک، تُک
تو بغض فُوتیدهی شب
در شومترین درجهی ریزیدهی تب
از شاخهی مازوی بلند پیری
برخاست به اعتراض جغدی را لب
شلمان؛ 28 تیرماه 1398 خورشیدی (داوود خانی خلیفهمحله)
- ۰ نظر
- ۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۴
تُک؛
تُک، تُک، تُک
تو بغض فُوتیدهی شب
در شومترین درجهی ریزیدهی تب
از شاخهی مازوی بلند پیری
برخاست به اعتراض جغدی را لب
شلمان؛ 28 تیرماه 1398 خورشیدی (داوود خانی خلیفهمحله)
کمر تابستان؛
برکه
بیغوک
و ماری مرده
شلمان؛ 26 تیرماه 98 - خلیفهمحله(لنگرودی)
مرغی از بانگ خروسی برخاست
زاغی بر شاخ درختی میخوانْد
سگ کاسآقای همسایه
میلابید.
زیر دیوار فروریختهی ماهجبین،
گربهای پشمالو دم لرزانْد.
گلصنم
-زن نازای مراد-
گاو را میدوشید.
پهنهی مزرعهی تازهعلفروییده
مادیان رامی،
اسب وِل میطلبید.
صبح بود؛
روستا
بوقلمون میبافید!
شلمان؛ داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)25 تیرماه 98
مارِ دمسیاه شاخدار
میخزید بیصدا، لابهلای برگها،کنار پرتگاه
شب به نیمهاش رسیده بود،
روی مرز اشتباه،
با دو چشم ناز و یک دلِ زیادهخواه،
بوسهای
بر فراز تپه از پلنگ ماده میگرفت ماه...
**
دوردست
در جوار طعم تند شنبلیلهها و بوی کاه
ناگهان
شیههای کشید مادیانِ گُشنِ یالقوزِ راهراه...
داشت میچمید بادِ نرم باردار صبحگاه
شلمان-داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)25 تیرماه 98
قد میکشد
مثل سایهی غروب
نخ نارنجی دلتنگی من
داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)-شلمان24 تیرماه 98
شعر " حسرت پرندهی هوس"
داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)
خوشههای سرخ تاک زودرس
حس حسرت پرندهی هوس
پشت میلههای سربی قفس
دوردست
داس وارونهی ماه
مِه انباشته را میتارانْد
تاج لیلاکوه را از ساحل میشد دید...
ماهیِ گنُدهی دُمباریکی
آب را شورانید.
مرغ ماهیخواری
سینه بر موج کشید...
داشت کامل میشد
قرص نارنجی خورشید طلوع در افق چمخاله
داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)؛ شلمان- 21 تیرماه 1398 خورشیدی
داستانکرباعی با راوی دومشخص
شاعر: داوود خانی خلیفهمحله (لنگرودی)
ظهری شرجی،
دمِ هوا بیشازحد،
باحوصله،
یک زنجرهی کاربلد،
کور از خواب وُ خیس عرق، میدیدی؛
بر شاخهی خشکیدهی رَز زِر میزد! (10 تیرماه 98)
رباعی"طاق تَرَکخوردهی شب"
از: داوود خانی لنگرودی
**
شلاق کشید باد بر گردهی شب
افتاد زمین طاق تَرَکخوردهی شب
حق؛
حقحقحق،
حقحقحق... میپیچید:
آواز مدام مرغ آزردهی شب (6 تیرماه 98)
داستانکرباعیِ کشآمده
داوود خانی خلیفهمحله (لنگرودی)
اَبرَنجَک و رعد و باد میآزارید
باران
باران
از آسمان میبارید...
مَردی
لبهی پنجره آمد؛
میدید:
در باغچهی حیاطِ بارانشسته،
کتبستهترین دانهی افشانده بهخاک
آزادتریندرخت را میکارید.
شلمان- 28 خرداد 1398 خورشیدی