گردهی جابُلْقا
اربابی؛
گندم از رعْیَتِ خود میدِرَوید...
لبهی جابُلْسا
- خطّ افق-
داشت میرفت فرو
داس اخرایی خورشید غروب.
شلمان؛ 11 مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)
- ۰ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۵۰
گردهی جابُلْقا
اربابی؛
گندم از رعْیَتِ خود میدِرَوید...
لبهی جابُلْسا
- خطّ افق-
داشت میرفت فرو
داس اخرایی خورشید غروب.
شلمان؛ 11 مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)
یه شب مهتابی؛
بچهها!
شنگولومنگول!
بچهها!
حبهی انگور!
بچهها!
بزبزِ قندی!
بچهها!
تلخه؛ ولی
میفروخت
بچهاش رو زنِ کارتنخوابی...
هفتم مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)
تیز میخیزانی
لمبر از کاناپه.
پلکبرهمزدنی
گردن افراشتهای،
لبهی پنجرهی رو بهنشاط.
تپل است،
تپهی رو بهحیاط
پُرنفس
میشَنَوی از جایی
کبکِ کُرچ چمنی،
بانگ برآورده خروس.
بیدریغ؛
دوسهتیغ،
جامی از دختر رز مینوشی
بهنظر میآید میگَـزَدَت.
میزنی پُک بهچپق،
و عمیقاً
میروی توی نخش.
ناگهان میبینی،
د
و
د
ماری شده است
دارد اندوه ترا میبلعد.
شلمان؛ پنجم مرداد 1398 خورشیدی – داوود خانی خلیفهمحله
توی بارانی که میبارد غروب آفتاب
میتراود عطر از گلهای زرد بیدمِشک،
میکَنَم
- سرخ و سیاه و خوشمزِه -
تشتی لبپَر از تمشک،
لابهلای برگهای گوشوارکدار سبز.
زیرِ تیغ ساقههای صاعقه،
تا بیایی
مینشینم
بوسه میکارم برایت
در حوالیِ پل رنگینکمان؛
توی بارانی که میبارد غروب آفتاب...
شلمان؛ چهارم مرداد 1398 خورشیدی – داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)
نشانی دریافت پیدیاف نیماییِ « اقیانوسِ منبسط»از: داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)
دم دروازهی پارک،
میفروخت
طفل زردنبویی آبِ نبات.
سهقدم فاصله با یک زنِ آراستهای،
جاروکشی میروبید
برگوخاشاک از خاک.
اندکی آنسوتر؛
دو پسربچهی شاد:
یکیاش
کف میزد
آن یکی،
دور خودش میرقصید.
توی حوضی بیآب
سکهی از ردهخارجشدهای سو میزد.
سمت یک سرسرهی آهنیِ اکسیده،
بچهی کارِ نفسسوختهای
سینیِ چاغاله میگردانْد.
زن سرگردانی
محوطهی آلاچیق،
بستنی میلیسید.
بیهوا؛
ژیگولویِ لندوکی
بغلِ نیمکتیشطرنجی،
به لَوَندی، مَتَلک میبارانْد.
دختری نازآلود
دوقدم مانده به دریاچهی ممنوعشنا
سگ پشمالویِ زردش را میگردانْد.
زیرِ تندیسِ یک گاوِ گچی،
گُندهلاتی بدگِل
سبیلِ نازک مسواکی خوشفُرمش را میتابانْد.
داخلِ کاسهی روشوییِ لبریزاز مو،
مرد تاسِ مچلی فین میکرد.
دوْرِ یک آبنما،
دختری دوشبهدوش پسری مینُقلید.
دوردست؛
طفل ناپیدایی میلُندید.
یکقدم مانده بهمن،
کودکِ جیغویی سر میبُرد...
**
افق نیلیِ شب،
پارک
موج برداشته بود
مثل اقیانوسِ منبسطی.
شلمان؛ دوم مرداد 1398 خورشیدی
پهنهی تنگِ غروب
دو پرنده
بستهپای و بالکوب...
**
ساحل چمخاله
موج در موج به لوتکا میخورْد.
ارتفاعِ دوردست
والمیده بود
دیلمانِ پیر و گُنده
توی ابرهای تپهای و مِه.
داشت
آفتابِ گوژپشت
قدّ کاسهی درشت
ریز و ریز و ریز
روز را میبلعید!
شلمان؛ 31 تیرماه 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)
چمخاله: شهری کوچک در شمال لنگرود و آرمیده بر ساحل دریای کاسپی.
دیلمان: دوردستِ جنوب چمخاله؛ به درازای تاریخ و بلندای آفتاب، درگسترهی کوههای البرز شمالی، قدبرافراشته است.
باد، برخاست بهناز
نرم؛
در آب، تکان کوه میخورْد
لَخت؛
لرزان لبِ جو، بوتیمار
سخت اندوه میخورْد
شلمان؛ 29 تیرماه 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفهمحله(لنگردی)
مرغی از بانگ خروسی برخاست
زاغی بر شاخ درختی میخوانْد
سگ کاسآقای همسایه
میلابید.
زیر دیوار فروریختهی ماهجبین،
گربهای پشمالو دم لرزانْد.
گلصنم
-زن نازای مراد-
گاو را میدوشید.
پهنهی مزرعهی تازهعلفروییده
مادیان رامی،
اسب وِل میطلبید.
صبح بود؛
روستا
بوقلمون میبافید!
شلمان؛ داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)25 تیرماه 98
مارِ دمسیاه شاخدار
میخزید بیصدا، لابهلای برگها،کنار پرتگاه
شب به نیمهاش رسیده بود،
روی مرز اشتباه،
با دو چشم ناز و یک دلِ زیادهخواه،
بوسهای
بر فراز تپه از پلنگ ماده میگرفت ماه...
**
دوردست
در جوار طعم تند شنبلیلهها و بوی کاه
ناگهان
شیههای کشید مادیانِ گُشنِ یالقوزِ راهراه...
داشت میچمید بادِ نرم باردار صبحگاه
شلمان-داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)25 تیرماه 98
قد میکشد
مثل سایهی غروب
نخ نارنجی دلتنگی من
داوود خانی خلیفهمحله(لنگرودی)-شلمان24 تیرماه 98