دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۵۳ مطلب با موضوع «شعر نیمایی» ثبت شده است

توضیحی بر وزن سطری از  نیمایی «یک‌نفر تمام  شب... »

شاعر ارجمندی از شاعران مطرح وبگاه  شاعران پارسی‌زبان، دیشب پیامکی برایم ارسال داشتند و عنوان کردند که سطر:

«یک‌نفر

         -که داشت اعتیاد و بود مشتی پوست ‌و‌‌‌ استخوان»

 دارای لغزش وزنی است.

سطر بالا که بر وزن « فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلن » است، بر اساس اختیارات زبانی، تغییر کمّیت مصوت‌ها؛ یعنی کوتاه تلفّظ کردن مصوت‌های بلند، باید گفت «تی» مصوت‌ بلند ، در کلمه‌ی «مُشتی»، بی‌آنکه تغییری در دستور خطّ زبان پدید آید، کوتاه تلفّظ می‌شود؛ و این امری است بدیهی و مرسوم.

برای نمونه، در بیت زیر از پروین اعتصامی:

«راستـی آمـــــوز، بسی جو فــــروش        هست دریـــن کــوی کـــه گندم نماست»

که هجای «تی» مصراع اوّل بلند است؛ اما طبق قاعده، کوتاه تلفظ و محاسبه می شود تا با معادلش
در مصراع دوم یکسان گردد و بر وزن (مفتعلن/مفتعلن/فاعلن )درآید.

 

  • داوود خانی لنگرودی

« یک‌نفر تمام شب...»

از: داوود خانی خلیفه‌محله

یک‌نفر تمام شب نشست در خودش مچاله شد

یک‌نفر تمام شب نشست نامه‌های عاشقانه ‌خواند

یک‌نفر تمام شب که در خودش مچاله بود،

            فکرهای تلخ کرد و زهر خورد

یک‌نفر تمام شب نشست از شراب، روشنی گرفت و شاد شد

یک‌نفر

         -که داشت اعتیاد و بود مشتی پوست ‌و‌‌‌ استخوان

                                        دود روی دود کُپّه کرد

یک‌نفر تمام شب نشست پشت پنجره،

                       کامل از هلال ماه، چشم برنمی‌گرفت

یک‌نفر کثیف کرده بود و زن تمام شب نشست خانه را تمییز کرد

یک‌نفر تمام شب به‌زور با زنی...

**

صبح؛

سوت‌و‌کور و لوت‌وعور

روی ‌شهر خفته می‌خزید.

شلمان- 29 شهریور 1398

  • داوود خانی لنگرودی

شعر نیمایی « آمدم شهر شدم بازاری»

 داوود خانی خلیفه‌محله

**

از دِه دورِ درندشت شمال

آمدم شهر شدم بازاری

( مثل سنجاقک پرنازکِ سرگردانی،

دوْر یک کارتُـنَک؛

یا چو یک

کرم ابریشم زردنبویِ پیله‌تَنی)

روزگاری است که بزّازم و می‌زارم از این

شده‌ام طعمه و در حجره‌ی خود زندانی!

شلمان- 26 شهریور 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

ناگوار و ناگهان پا می‌شوی؛

باد

برگی می‌پرانَد از درخت

می‌خرامی بی‌صدا بر جاده‌ی تُردِ غروب

من که حالم نیست خوب،

سایبانِ چشم‌هایم می‌شود دستِ چپم...

**

رفته‌ای

می‌بینمت خطّ افق اندازه‌ی یک‌قطره اشک.

برگ

پیشِ پایِ من افتاده است؛

می‌نشینم «خلوتم را آب‌و‌جارو می‌کنم» با گریه‌هایم.

شلمان؛ 12 شهریور 1398 داوود خانی خلیفه‌محله

**

با بقیه‌ی گریه هایم

خلوتم را آب‌و‌جارو می‌کنم.(بهرنگ قاسمی)

 

  • داوود خانی لنگرودی

 

توی بازارِ پر از مفرغِ حرف؛

نقره می‌داغیدند،

می‌خریدند طلا.

ما که رفتیم،

خمیدیم نشستیم  گرفتیم سکوت!

شلمان؛ چهارم شهریور 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

«کاش؛

         آلاچیقی،

                    آسمان‌جُل می‌داشت!

مؤجری،

       به‌دو زانوی ادب

                   بذر تقبُّل می‌کاشت!»

شلمان؛ 26 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

 

«کلَّه‌پا توی هوا

به‌تُک آویخته بود

مرغِ گیلان‌شاهی

شاه‌ماهی!»

شلمان؛ 25 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

داشتم خرمگس معرکه را

می‌پراندم دیدم

پشه‌ای خون‌شکم است روی بازوی چپم...

کف دستم شده بود پشه‌کش از سرِ خشم

 طفلکی بازویم! می‌باید چوب خودش را می‌خورْد.

شلمان؛ 23 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی

لبه‌ی پنجره‌ی رو به‌حیاط؛

پیرزن، 

نیم‌جان می‌چرتید.

 

کلَّه‌ی دورترین

شاخه‌ی دارخُجِ پاخزه‌پوش

بی‌امان

کَشْکَـرَتی

می‌کَشْکید.

باد؛

یورش آورْد،

آخرین میوه‌ی نرم

سفت افتاد به‌خاک.

چشم برهم‌زدنی،

کشکرت،

کیشْک‌کنان

بال برهم‌زد و رفت؛

پیرزن، 

لحظه‌ای وا‌چرتید.

 

آخرین برگِ چَغَرکَندیده،

سرسَبُک

 ‌توی هوا می‌چرخید.

شاخه‌ی لخت‌وتُـنُک

شد بناگوشش باز.

ریزریز؛

آسمان

می‌گریید.

پیرزن...

شلمان؛ 21 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

روبه‌روی من نشسته‌ای:

روی میز کافه؛

فال‌فال

ماردودِ قهوه‌ات،

سویِ من خزیده می‌شود.

آهوانه و کرشمه‌ریز؛

دل که می‌بری،

پا می‌شوی‌وُ پشت می‌کنی‌وُ سنگ می‌شوی‌وُ می‌روی...  

شلمان؛ 18 مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

  • داوود خانی لنگرودی