دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۴۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داوود خانی لنگرودی» ثبت شده است

مطلب پیشین که به زنده‌یاد جمشید مشایخی اختصاص داشت، بزرگواری با نام عباس آمدند و از روی عکس، نوشتند: " جَلّ‌الخالق! زبانم لال، این بزرگوار سر پیری افیونی شده بودند؟"

که خب، البته این‌گونه نبوده و زودرباعی زیر که با رعایت عیب قافیه‌ی مصراع دوم و در هیئت جواب ایشان و در مقام دفاع از جمشیدخان خدابیامرز خلق کرده‌ام را پیشنهاد می‌کنم بخوانید:

نه! عبّاسا! جان من ای عـــباسا!

پیرانه‌سری شوَد چو آدم یُـــبسا

در معده اگر باد همی انـــــبارَد،

جِز می خورَد و چهره شوَد قنّاسا!

  • داوود خانی لنگرودی


اشاره: «شاهدبازی» دکتر سیروس شمیسا کتابی است که به موضوع هم‌جنس‌گرایی مردانه در ادبیات فارسی (به ویژه شعر) از دورة غزنویان تا اوایلِ دوره پهلوی می‌پردازد. این کتاب در سال 1381 در ایران منتشر و بلافاصله ممنوع شد.

کتاب «شاهدبازی»، نخستین (و تا به امروز،) تنها اثری است که به‌چنین پژوهشی دست زده‌است. مؤلف، بر اساس شواهد بسیار زیادی از نظم و نثر برگزیده، نظریة خود را به‌اثبات می‌رساند که «معشوق شعر فارسی، غالباً و عمدتاً مرد است نه زن؛ و فقط بخش کمی از اشعار قدماست که می‌توان در آن‌ها قاطعانه، معشوق را مؤنث قلمداد کرد.»

به یمنِ بی‌جنسیتی ضمیر و فعل در زبان فارسی است که بسیاری معتقدند، معشوق در شعر شعرای قدیم، از جمله سعدی، یک زن است. اما دقت ِ ناظران چیز دیگری می‌گوید. باب پنجم گلستان را که به "عشق و جوانی" اختصاص دارد، بخوانید. بیش از اشارات مستقیم به رابطة بین دو غیرهمجنس، به علاقة مردی جاافتاده به پسری نابالغ یا تازه‌بالغ برمی‌خورید. رابطه‌ای که در جهان امروز ما، ناپسند است و نکوهیده و گاه مجرمانه. از این‌ها که بگذریم، مهدی سهیلی در کتاب «خوش‌مزگی»‌هایش، صفحه‌ای را در این باره با عنوان «سعدی و همام! » اختصاص داده‌است که می‌خوانید:

**

سعدی و همام!

می‌گویند «سعدی» سفری به تبریز رفت و روزی در شهر گردش می‌کرد، اتفاقاً همام، شاعر تبریز با پسر کوچکش که بسیار زیبا بود از برابر سعدی گذشتند، سعدی «همام» را نمی‌شناخت؛ ولی دل زیباپسندش به‌او امر کرد برای دیدن پسرک به‌دنبال آن‌ها برود، اتفاقاً پس از چند قدم، همام و پسرش داخل گرمابه شدند. سعدی هم موقع را غنیمت شمرد و داخل حمام شد و سپس وارد گرم‌خانه شدند و سعدی با نگاه‌های «هیزهیزانه!» پسرک را ورانداز می‌کرد. 

همام که خود شاعر و از رنود بود، ناراحت شد از اینکه ناشناسی، رندانه به پسر او نگاه کند؛ ولی نگاه که قدغن نبود و نمی‌توانست چیزی بگوید، پس از کمی تفکر با خود گفت خوبست که او را با «متلک» از میدان بیرون ببرم و به‌همین قصد سعدی را پیش خواند و سعدی هم پیش رفت و طرف چپ همام نشست و پسر هم در طرف راست پدرش بود.

همام گفت:

-پیرمرد اهل کجا هستی؟

سعدی مظلومانه گفت:

-اهل شیراز

همام گفت:

-       من نمی‌دانم چرا شیرازی‌ها در تبریز از ... هم بیشترند!

سعدی گفت:

-ولی در شیراز برعکس است، چون تبریزی ها در شیراز از ... هم کمترند!

این حاضرجوابی عجیب سعدی، همام را ناراحت کرد و فهمید با حریف زورمندی روبه‌روست.

به سعدی گفت:

-از اشعار همام در شیراز هیچ شنیده‌ای؟

سعدی گفت:

-من از همام یک بیت شعر می‌دانم.

و این شعر همام را که مناسب همان حال بود، خواند:

در میان من و معشوق! همام است حجاب                 دارم امید که او هم ز میان برخیزد!

کتابنامه: خوش‌مزگی‌های مهدی سهیلی


اگر می‌بینی‌ام انـــــدوهگینم

نشد فرصت برایت گل بچینم

 گُراز آمد، یهویی سیـــل آورد

گلستان شد گِلِستان نازنینـم! (داوو خانی خلیفه‌محله)

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ دوبیتی گیلکی روخئونه‌لب از داوود خانی خلیفه‌محله در آپارات

بشیم یارِیْ! روخئونه‌لب بموجیم

دیل̌ غوصَّه بنیم پاجیر دموجیم

مو تی شمّ و تو می شمّ سیه‌شؤ

بییه تأ کس‌کسه واسِه بسوجیم!

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ رباعی گیلکی بَستأیْ تی‌لَبؤن در آپارات

صبح که پاشدم، به‌روال همیشه پس از خوردن صبحانه ‌خواستم از فضای مجازی بهره ببرم، دیدم اینترنت قطع است و آمدم کنار پنجره. بالای درخت نارونِ حیاط همسایه، ‌جفت‌زاغی، کیشْک‌کیشْک می‌کردند و نرد عشق می‌باختند...

چُست‌گوی، رباعی گیلکی زیر را سرودم.


بَستأیْ تی‌لَبؤن، گؤنی که باز ایسَّه مَرَه

کوتایَـه شبؤن، گؤنی دراز ایــسَّه مَرَه

تی‌جی، همَه‌چِه سَردومی اینَم بَــدأئی

اَخمَه‌چِه ایسِه، گؤنی که ناز ایسَّه مَرَه ( شلمان- نُه‌صبحِ نهم فروردین 98)

برگردان به‌فارسی:

لب‌های تو بسته است، گویی بازست

کوتاه‌ست شبان، گویی درازست به‌من

از تو، همه را برعکس بینم انگار

اخمویی و گوییا که نازست به‌من

  • داوود خانی لنگرودی

کلیپ سه‌گانی اشک از داوود خانی لنگرودی در آپارات

دامان‌دامان از آسمان

بر ستیغِ ستبرِ کوه صبر

می‌ریزاند

ا

  ش

      کْ  ابر

  • داوود خانی لنگرودی

گر مِیْ نبوَد صاف، سلامت سر دُرد 

اکنون که بـــهارست نباید پژمرد

گوساله گران، گــاو گران‌تر؛ بهتر 

امسال کباب خـوک می‌باید خورد

*

طالب آملی، شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی، غزلی دارد که مصراع آغازینش چنین است:

صاف گر مِی نبوَد، بادسلامت سرِ دُرد بر وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلن که مصراع نخست این رباعیّ البته بر وزن مستفعل مستفعل مستفعل فع وامدار آن است.

  • داوود خانی لنگرودی


 پی‌دی‌افِ چُست‌گویی ملوکانه‌ی جمال‌الدین محمدبن‌ نصیر و داوود خانی خلیفه‌محله

حمید قهندزی گفت در آن وقت که به‌دهلی می‌آمد [جمال‌الدین محمدبن نصیر] بخشش‌ها کرده بود و در خزانه، نقدی نمانده روزی شراب می‌خورد و مست خراب نشسته‌بود، خواستم که او را رباعی گویم، مگر از انعام او نصیبی یابم؛ این رباعی انشا کردم:

ای قاعدة دست تو زر بخشیدن                         

چه زر که به‌گنج‌ها گهر بخشیدن ...

او [جمال‌الدین محمدبن نصیر] نیز بدیهه، بی‌هیچ تأمل‌و‌توقف گفت:

زین پیش از ما بود اگر بخشیدن                       

هر بیتی را خانة زر بخشیدن

اکنون چو دل و خزینه پر گشت و تهی                

مائیم و زبان و کیرِ خر بخشیدن

**

اشاره: از واژة "بیت" مصراع دوم رباعی محمدبن نصیر، معنی مرد شریف برآید بیرون.

مقداری از تذکرة لباب الالباب، تصنیف محمد عوفی را که خواندیم، چشم‌برهم‌زدنی، قرونْ درنوردیدیم و به‌یاری محمدبن نصیر شتافتیم و پیشاپیش، پوزشم را از چُست‌گویی این رباعی به‌ملاست پذیرا باشید!

هرچند نصیر کیرِخر می‌بخشید

منظور همان آبِ کمر می‌بخشید

بی‌هیچ سخن قبول باید، کآخِر

از سوز دل و دیدة تر می‌بخشید! (داوود خانی خلیفه‌محله)



  • داوود خانی لنگرودی
  • داوود خانی لنگرودی

پیچیده درون کوچه آواز دهل

بر شاخ درخت می‌سراید بلبل

دل‌زنده و روح‌پرور و جان‌افزا

در باغ بهار، سنگ می‌زاید گل (داوود خانی خلیفه‌محله)

  • داوود خانی لنگرودی