- ۰ نظر
- ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۵۶
فتوکلیپ غزلِ «خاطر تو سبز میشود بههر بهانهای» در وبگاه آپارات
خاطر تو سبز میشود بههر بهانهای
در غروبِ زردِ آفتاب غمگنانهای
در نسیم سبزهزار پرسخاوت بهار
آبیِ زلالِ آسمانِ بیکرانهای
با شنیدنِ صدایِ چَکچَکِ چَکاوکی
بَغبغویِ کفتری میان آشیانهای
دوردستِ دشت، رقصِ مادیان ناز با
اسبِ خوشتراش و شیهههای شادمانهای
شبنمی زلال روی برگِ تازهرُستهای
خودنماییِ خوشِ بهاریِ جوانهای
صبحِ بکرِ مهنشسته توی برکه با دوقو
لحظههای ناب و بیبدیل شاعرانهای
رو بهکوه، باز پنجره، طلوع آفتاب
زیر نور ماهتاب و خلوت شبانهای
**
سالهاست رفتهایِ و از مشام روزگار
خاطر تو سبز میشود بههر بهانهای
شلمان؛ 10 دیماه 1398 خورشیدی- داوود خانیخلیفهمحله
فتوکلیپ ماه من! از داوود خانی خلیفهمحله در وبگاه آپارات گیلکان
ای فدای نوشخندوناز و قدّوقامتت
ماه من! هلاکِ چشمهای باوجاهتت!،
خواستم ببینمت ببویمت بهمیمنت
جرعهای بنوشم از لبان پرحرارتت
سر بهمیل، روی شانهام گذاری و شوَم
کِیْفکوکِ یکدم از کرشمهی عنایتت
چون گذشته، وامدار لطف بینهایتت
گرم از آفتابِ ظهرِ بیزوال دولتت...
**
ظهر بود؛ آفتاب پهن و، بیسر وصدا
آمدم بهکوچههای خاطره، ندیدمت!
بهتشخیصوضرورت، در بیت پایانی، عیب متعارف در قافیه صورت پذیرفته است.
شلمان؛ 1 آذر 1398 خورشیدی
فتوکلیپ «میشود دوباره تا ببینمت؟» در وبگاه آپارات گیلکان
ای فدای نازهای نامنظمت!
نظمِ مژّهها و ابروان پرخمت
خرّمیِ روزهای با تو بودنم
بیگزند باد روزگار خرّمت!
باز، میوزد نسیم و میپراکند
عطر سکرآور دو زلف درهمت
میکُنم درست با گل اقاقیا
طاق نصرتی برای خیرِ مقدمت
بارِ اوّلی که آمدیِ و دیدمت،
آه! میشود دوباره تا ببینمت؟
شلمان؛ 27 آبان 1398 خورشیدی
فتوکلیپ « کردهای دل مرا مصادره» در وبگاه آپارات گیلکان
میروم کنار رودخانه، صبحِ باکره
میکشم دو قلب با دو قو میانِ دایره
با دو دست، آب میپراکنم بهصورتت
میکشانمت بهکوچهباغهای خاطره
ظهرِ اشتیاق، مینشانمت کنار خود
با تو میکنم مشاعره بهپای پنجره
خوشادا و در سکوت و نرم و با ملاحظه
بوسه میستانم از تو در غروبِ منظره...
**
دست من که نیست! صبح و لِنگِ ظهر و هرغروب
تنگ میشود دلم بهیاد تو، بالاخره
سالهاست قهر کردهایِ و رفتهای؛ ولی
عاشقانه کردهای دل مرا مصادره
شلمان؛ 26 آبان 1398 خورشیدی
فتوکلیپ «مرد من» با صدای شاعر در سایت آپارات
فکر کرد:
«یعنی میشود مگر تمام درد من
روزها و ماهها و فصلهای سرد من
خاطرات تلخ و پرغبار و زرد من...
را نوشت به حسابِ یکنگاه هرزهگرد من؟!...»
**
زن که در خودش مچاله بود و بیپناهو آسفالت خیس، داد زد بهناگهان:
«با توام، اَهای شب!
پس کجاست سهم روزهای گرم و زندگیِ واقعیِ و...
پس چرا گم است مردِ من؟»
شلمان؛ 25 آبان 1398 خورشیدی
میزنمدو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو
گرم، میترواد از خیالِ خام، یکدو بقچه آرزو
یکنظر، نشستهای نگاه میکنی بهساحتِ چمن
دانه میخورند و میکنند کفترانِ بقعه، بَغبَغو
باهمایم زیر تپّهای و دکّهای...، به روی دیگدان
دیگ، باز و تودهای بخار میشود بلند از لبو...
پا که میشوی بهخنده، سر نمیشناسم از دوپای، آه!
پنجره بهسمت دشت، باز و شب گرفته است رنگوبو
میشوم ترانهخوان و دَف بهدست وهویوهایْهویْگو
سرخوشیِ و سرخوشم بهرقص وضرب هایْهایو هویْهو
میگذاریام –تمامناز- تا که یکبغل ببویمت
نیمبوسهای بچینم از لبانِ تو که هست عینهو...
**
باد میخورد به پنجره، وَ استکانِ خالی از لبه...
آه! میخورد دُرُست از وسط تَـرَک امید و آرزو
باز، تا تراود از خیالِ خام، یکدو بقچه آرزو،
میزنمدو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو
شلمان؛ 23 آبان 1398 خورشیدی – داوود خانی خلیفهمحله
میخرم ارابه میشوم ارابهران ترا که آمدی کنار جاده میکنم سوار...
هر دوسوی جاده، پامچالهای جنگلی شکوفه کردهاند
گیر و دارِ چَکچَکِ چکاوکان و سِهرههای نغمهخوان،
روبهروی ماست رودخانهای زلال و مهربان.
میچشند از آب رود
در قلمروی سکوت
دستهای از آهوان.
پیش از آنکه رد کنیم پیچِ تند جادهی بنفشهپوش را، بهانه میکنیِ و میزنم کنار
میروم دواندوان و شادمان
میکنم دُرًست یکسبد بنفشهی معطر از کنارِ باغهای بیکران...
یکسبد بنفشه را که میدهم بهتو،
میل میکنم ببوسمت بهشوق...
بار چندم است؟ دستِ من که نیست!،...آه!
میشوم دچار حسِّ بیبیان و لکنت زبان و قفل میشود دهان.
**
این تویی که اخمناز میکنیِ و ناگزیر، این منم که چون همیشه ناز میخرم بهجان!
شلمان؛ 19 آبان 1398 – داوود خانی خلیفهمحله
یکنفر نشست پندهای پاپ را شنید و اَخفَشانه سرتکانْد
بَعد، چوخه برگرفت و رفت درهّهای سبز و یکدوگلّه بُز چرانْد
گرگها که آمدند پاسبان برّهها شدند؛ مرد ذوق کرد
چاقوای گرفت دست، رفت سگ، دَمَر که خواب رفته بود را درانْد
دید یک شبِ سیاه و سرکهای که کاهو خورده و عُجوبهای شده است،
هست تویِ خودروی زمان و تا کرانه های کاهنانِ مصر رانْد
باز، رفت، دید توی کومهای که راهبی نشسته، آتشی بهپاست
در تَرَقتروقِ شعلههای کُنده، این سکوت بود سخت میچزانْد
بَعد، شد پرندهای و بالو پرگشود و رفت روی شاخهای نشست
همکلامِ با کلاغهای روضهخوان، کهیکجهان دریوری پرانْد
دید مارمولکی -تمامپشموریش – زیر تکدرختِ سیب...وای!
دختری به سنِّ دخترش که نارسیده بود را بهزور صیغه خوانْد
**
یکنفر که کاهو خورده بود و شد پرنده، همکلام با کلاغهایِ...
گرمِ خواب بود: پا که شد، عرق دو کاسه از لباسهای خود چِلانْد
شلمان؛ 17 آبان 1398 – داوود خانی خلیفهمحله
میتوان هنوز با تو بود و از تو گفت و با تو مانْد
میشود ترا به سرزمینِ بکرِ برّهها کشاند
روزهای درد و بیکسی و تنگ و سوت و کور و مات
میتوان در آسمانِ صافِ یاد، کفتری پراند
بُردتَت کنار رود، زیر توسکای دیرسال
یکدو استکان، شراب خورد و یکدو قطعه، شعر خواند
با تو رفت توی سبزهزارِ باطراوتِ بهار
کردتَت سوارِ اسبِ خوشرکاب، بیخیال، راند
ایستاد و شد پیاده زیر تکدرختِ سیب سرخ
شاخِ اشک و بالِ بغض و بارِ هرچه غصه را تکاند
میشود بهدلبخواه، ماه من! غروبِ آفتاب
چند بوسه، داغ از لبت چشید و بر لبت چشاند
میتوان هنوز زیرِ نورِ داسِ ماه نقرهرنگ
قرص تا بغل گرفتَت و بهیک اشاره جان فشاند
شلمان؛ 10 آبان 1398 خورشیدی