رباعی هُرّی دل من ریخت
از: داوود خانی لنگرودی
دیشب که به خوابم آمدی بودی مـست
در دست تو جام بود، افــتاد شکست...
هُــــرّی دل من ریخت و برخاستم از،
قوقوی خروس و رفت فرصت از دست!
23 خرداد 1395 خورشیدی
- ۰ نظر
- ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۶
رباعی هُرّی دل من ریخت
از: داوود خانی لنگرودی
دیشب که به خوابم آمدی بودی مـست
در دست تو جام بود، افــتاد شکست...
هُــــرّی دل من ریخت و برخاستم از،
قوقوی خروس و رفت فرصت از دست!
23 خرداد 1395 خورشیدی
دو دوبیتی به هم پیوسته: بزعاله و گوسفند و گرگ و چوپان!
از: داوود خانی لنگرودی
(1)
رو اون تپه که می بینی بلـنده
سه بزغاله، سه تا هم گوسفنده
و اون درّه، دقیــقاً زیرِ تـپه
یه آقاگرگه هَس شِشلول بنده!
(2)
رو کتفِ تپه چوپون می زنه نــــی
از این که نیمی از عمرش شده طی
جِز و بِز می کنه و عِـــزّ و چِــز،
که می آید نگارم پیش مو کــی؟!
18 خرداد 1395 خورشیدی
شعر طنز این زن دوم!...
از: داوود خانی لنگرودی
این زنِ دوم که با من هی مدارا می کند،
مو به مو، هر آن چه را می گویم اجرا می کند،
"من بمیرم از برایت" می کند، یا می زند
بوسه بر پیشانی ام، کار مسیحا می کند،
صبح می آرد برایم چای داغ تازه دم
صرف با من عصر را در کافه تِریا می کند،
هفته ای یک روز در زیباکنار و انزلی
عصرهای جمعه با من میل صحرا می کند،
شب که می آید دقیقاً رو به رویم ساعتی
می نشیند منچ و شطرنج و دَبِلنا می کند،
دوش می گیرد همیشه ساعتی مانده به خواب
بعد با یک آینه خود را تماشا می کند،
اندکی بالا و پایین می زند با خُرّوپف
مطمئنم هر شب اما خواب دنیا می کند! ...
*
دفتر کارم حضورش دایمی وُ، جالب است:
پای چک را او به جایم مهر و امضا می کند
وارثی چون من ندارم از زمین و خانه او،
می نشیند جای من هم فکر آن را می کند
گرچه روزی صد گره از کار من وا می کند
فکر بعد از مرگم وُ روز مبادا می کند
من از او راضی و او هم خرم و خندان و لیک
روزگار آن گونه می خواهد به ما تا می کند!
18 خرداد 1395 خورشیدی
غزل: زندگی در زیر سـقفِ روزگار
از: داوود خانی لنگرودی
صحبت از عـــشق وطن، عادی شده عشق ایران کهن، عادی شده
ازدواج از نوع پُرحسِ سفـــــــید دل بده و دل بکن ، عادی شده
این چه فکر پوچ و حرف و بازی است؟ باقِلا به چند من، عادی شده
زندگی در زیر ســــــــقفِ روزگار همچو گاوی با رسن، عادی شده
با وجود دختــــــــــرانِ لاک˚زن خودکشیّ بیوه زن، عادی شده
دیدن Fim ی تماماً ویــــــــژه با، عکسِ نیکول کیدمن، عادی شده
با کمال افتخار و مَــــرد و مـــر.... ....دانه در فرمان زن، عادی شده
17 خرداد 1395 خورشیدی
شعر طنزی بیت آخر هزل
از: داوود خانی لنگرودی
ناصحی در اجتماع کودکان این گونه گفت:
بچه ها جان! بچه ها جان! هرزه خندیدن بد است
فصل تابستان، میان کوچه ها، هنگام ظهر
توپ بازی کردن و بر خاک غلطیدن بد است
یا اگر فُـتبال می خواهید بازی هم کنید
توپ را از زیر پای دوست قاپیدن بد است
این که پوشیده لئونل مِسّی شورت ورزشی
شورت تنگ و نازک و کوتاه پوشیدن بد است
خسته وقتی می شوید از بازی رایانه ای
در کنار تبلت و رایانه خوابیدن بد است
بچه ها! پیش پسر دایی و دختر خاله جان
داد و فریاد و هوار و های و جیغیدن بد است
در چنین سنی و سالی گر بجنبد گوش تان
باید این را هم بگویم عشق ورزیدن بد است
این که دختر خاله آیا رُژ به لب مالیده است؟
بچه ها! البته که این گونه پرسیدن بد است
توی خانه، پیش مامان با عزیز و عمه جان
من چه می دانم، چه جوری؟ تانگو رقصیدن بد است
گفت و گفت و گفت و گفت و گفت و گفت و گفت و گفت ...
بد، بده ناخن جویدن یا خراشیدن بد است
ناگهان پسربچه ای از شدت... این پا و آن پا کرد و سر را خاراند و ناصح، متوجه اش شد:
بچه ها! وقتی شما را من نصیحت می کنم
کلّه را با ناخن انگشت خاریدن بد است
و بعد، بوی بدی در فضای سرپوشیده ساطع می شود:
در فضایی تنگ و صد البته بسته، بچه ها!
کیست با من هم عقیده، چُس درانیدن بد است؟
16 خرداد 1395 خورشیدی
شعر طنز شاعران
از: داوود خانی لنگرودی
شاعران؛ که کام تان را تلخ و شیرین می کنند خود، هر از گاهی بر این ترتیب و آیین می کنند:
فیل می بینند با باری ز چرم و سنگ پا
گر بوَد هندوستان هم یاد قزوین می کنند
از سرِ شوخی و طنز و هزل و هجو و عمد و سهو
کوزه ی خیام را از نفت و بنزین می کنند
شاعران؛ این خسروِ شاهان و خوبان وطن
دربدر، فرهاد را دنبال شیرین می کنند
لیلی بی خانمان را در میان هودجی
شاه را گاهی سوار اسب بی زین می کنند
در غزل یک عده از حافظ، وَ جمعی همچنین
در رباعی از عمر خیام، تضمین می کنند
ماه را در آسمان، گاهی مؤنث می کنند
جنس ها را شاعران این گونه تعیین می کنند
شاعران -یک عده –نجارند، اما جملگی
بی گمان، دندان سین را ارّه ی سین می کنند
شاعران؛ یک عده - وقتی- کارگردان می شوند
مثل شمس لنگرودی، فیلم تدوین می کنند
شاعران خطه ی کاشان شاعر خیز نیز
با دماغِ شاه در حمام، فین˚فین می کنند
شاعران در شهرِ تاکستان اگر رخصت شود
حلق را با یک قُلُپ از آب، سنگین می کنند
بر خلاف حافظ و سعدی، دقیقاً شاملو
همچو نیما دوری از اشعار پیشین می کنند
شاعری از شاعران عصر ایجاز و گریز
با اجازه از ملیحه؛ - طنز - تمرین می کنند
شاعرانی دیگر از جمله -چه می دانم؟- کیند
کارهایی بر حروف و روی تنوین می کنند
شاعران –چشمِ حسودان کور!- دارند آبرو
زین سبب -صدبار بهتر- کار موچین می کنند!
15 خرداد 1395 خورشیدی
شمس لنگرودی؛که شاعری اش بماند، هم نوازنده است و هم خواننده و نیز بازیگر سینما و همچنین خطاط و کنار دریا قدم بزن و در یک کلام: شاعری همه فن حریف که در اینجا زورم به اوکه همشهری من است، رسیده!!
حمام تاریخی باغ شاه فین درکاشان
با اجازه از ملیحه؛ همان ملیحه ی اکبر اکسیر، شاعر طنزپرداز فرانو می باشد!
خبرهای هر از گاهی: اتصال دریای خزر به خلیج فارس با ایجاد آبراه
شعر طنز اتصال دریای خزر به خلیج فارس
از: داوود خانی لنگرودی
لوتِ بی آب و علف، تر می شود
زین خبر گوش فلک کر می شود
که خلیج فارس با مازندران
ز آبراهی چون میسر می شود!!...
*
این خبر بشنید چون مردِ کویر
گفت: زن! دیدی که بهتر می شود؟
از برای اشتران قدبلند
این زمین، سبز و علفچر می شود؟
جای خار و بوته های شوره گز
چون خزر، باغ مشجّر می شود؟
یا به جای سوت مار جعفری
پُر ز آواز کبوتر می شود؟
کام تلخ و خشک و زهرآلودمان
از وجود انبه، شکّر می شود؟
زن! نگفتم روزگاری عنقریب
سنگ و شن با دُرّ برابر می شود؟
مثل خاک خطه ی مازندران
ریگ؛ سیم و ارزآور می شود؟
مثل مردان زرنگ انزلی
بچه ی ما هم شناگر می شود؟
این دیار خشک ما، زن! یک کلام
بهتر از هفتاد کشور می شود؟...
*
گفت زن: ای مرد! آری می شود
و آن زمان، گوساله گر خر می شود!
12 خرداد 1395 خورشیدی
یک دوبیتی طنز کودکانه در دو تصویر
از: داوود خانی لنگرودی
تصویر اول:
کشیده مرغکی نقــاش، لوسه
کنارش گربه ای، خیلی ملوسه
تصویر دوم:
سگه؛ دنبال کرده گربه هِه رو
ولی مرغه؛ به دنبال خروسـه!
5 خرداد 1395 خورشیدی