شعر طنز این زن دوم!... از: داوود خانی لنگرودی
شعر طنز این زن دوم!...
از: داوود خانی لنگرودی
این زنِ دوم که با من هی مدارا می کند،
مو به مو، هر آن چه را می گویم اجرا می کند،
"من بمیرم از برایت" می کند، یا می زند
بوسه بر پیشانی ام، کار مسیحا می کند،
صبح می آرد برایم چای داغ تازه دم
صرف با من عصر را در کافه تِریا می کند،
هفته ای یک روز در زیباکنار و انزلی
عصرهای جمعه با من میل صحرا می کند،
شب که می آید دقیقاً رو به رویم ساعتی
می نشیند منچ و شطرنج و دَبِلنا می کند،
دوش می گیرد همیشه ساعتی مانده به خواب
بعد با یک آینه خود را تماشا می کند،
اندکی بالا و پایین می زند با خُرّوپف
مطمئنم هر شب اما خواب دنیا می کند! ...
*
دفتر کارم حضورش دایمی وُ، جالب است:
پای چک را او به جایم مهر و امضا می کند
وارثی چون من ندارم از زمین و خانه او،
می نشیند جای من هم فکر آن را می کند
گرچه روزی صد گره از کار من وا می کند
فکر بعد از مرگم وُ روز مبادا می کند
من از او راضی و او هم خرم و خندان و لیک
روزگار آن گونه می خواهد به ما تا می کند!
18 خرداد 1395 خورشیدی
- ۹۵/۰۳/۱۸