دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۸ مطلب با موضوع «کوتاه‌نوشت کرونایی» ثبت شده است

خاطره‌داستانک

نوشته‌ی داوود خانی‌خلیفه‌محله

هنور ده‌بیست دقیقه‌ای از آمدنم به محل کارم نگذشته بود که یهویی، درِ دهانم را گرفتن و عطسه‌ی آبدار کردن و پشت بندش، عطسه‌‌ی دیگری سردادن همانا و فوری رفتن به سرویس و دست و رویم را شستن همان. آمدم اتاق، همکاران اندکی بیشتر از من فاصله‌ی اجتماعی گرفته بودند. گفتم:

  • نترسید که عطسه بر هر درد بی درمان دواست!
  • یکی از همکاران گفت:
  • شاعرجان! خنده، نه عطسه!

و پشت‌بندش این‌بار صدای خنده‌هایم در فضای اتاق طنین‌انداز شد.

املش؛ ۱۶ شهریور ۱۳۹۹ خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

یادتان که نرفته است اسفند ۹۸، کرونا به‌شکل قطره‌چکانی در ایران رسانه‌ای و حال آنکه، جنازه‌برجنازه در بیمارستان‌های قم و رشت تلنبار شده بود و با بازگویان و نشر و بازنشردهندگان مطالب و کلیپ‌های کرونایی برخورد از نوع شدید می‌کردند و بر فراگیریِ کرونا  به‌نوعی مُهر کتمان می‌‌زدند و چندی بعد هم با پای احتیاط، پرشتاب از ترس اوضاع نابه‌سامان اقتصادی، درِ بازار را باز کردند و حالا که پاک اوضاع بیخ پیدا کرده، دولت کریمه، آشکار، بر دهنه‌ی کره‌نایِ کرونا، جیغ بنفش می‌کشد و از امروز ۱۵ تیر هم دستور «بی‌ماسک ممنوع!» را سرداده است و غافل‌از‌اینکه «هوشنگ‌ایرانی[1]» هایِ درمانده و کلافه ازاین‌همه گرانیِ بی‌پایان و بی‌توان از خرید نان شب‌، سخت روی دنده‌ی لج افتاده‌اند. 

۱۵تیرماه ۱۳۹۹ خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

 

[1] کتاب منتخب شعرهای هوشنگ ایرانی

 

       

  • داوود خانی لنگرودی

فتوکلیپ نیماییِ طنز کرونایی «هم‌وطن! مغز را باید شست!» در وبگاه آپارات

نوبهارآمده باشید وُقوف، کون‌گشادی موقوف!

پیش‌از‌همه، امیدوارم پوزش‌پذیر بی‌پرده‌گویی‌ام باشید و ازآن رنجیده‌خاطر نشوید.

روزهای پرجوش‌وخروشِ اسفند 98 را با در خانه‌ماندن به‌نوبهار 99 بخیه زده‌ایم و اکنون که قرار است دست‌کم تا پایان فروردینِ افسونگر هم در خانه‌هایمان بمانیم، باید کیف‌مان ازهرجهت کوک باشد.

هرچند کرونا، طبعی سردپسند دارد و مجبورمان می‌کند با خوردنی‌های مغزدار و نوشیدنی‌هایِ گرمِ پُشت‌دار به‌جنگ آن برویم؛ با این‌همه، «کون‌گشادپسند» نیز است. اساساً کرونا «کاف»‌پسند است. نافِ کرونا را با «کاف» بُریده‌اند و بی‌سبب نیست بیشتر به‌سراغ آن‌هایی می‌رود که دست‌و‌پا و سر ‌وکون نمی‌جنبانند و همین بی‌تحرکی، نَفَسشان را «تنگ» می‌کند و ستاد کرونا هم برخود می‌چیند تا بی‌درنگ با آمبولانس به‌استقبال آن‌هایی که تنگیِ نفس دارند، برود و بَبَردشان ‌بیمارستان، که بُردنشان همانا و گرفتن عفونت از اقسامِ قارچ تخت‌های بیمارستانی که افزونِ بر مرض می‌شوند و زبانم کال‌ولال، آسمانی‌شدنشان هم...

لابد فکر کردید این بیل‌های مکانیکی را هم از «بِلادِ خارجه» تنها برای به‌دار آویختنِ قاچاقچی‌های پرخطر و آدم‌کُش‌ها خریده‌اند؟ نه‌جانم! این بیل‌ها، تابخواهی چندمنظوره‌اند! البته این‌روزها، کارشان شده‌است تماماً چال‌کندنِ چندمتریِ به‌مفت‌و‌رایگان در گوشه‌های گورستان‌ها و دفن کرونایی‌هایِ آسمانی‌شده.

پس اگر نمی‌خواهید با کرونا، آسمانی شوید و باز زبانم کال‌ولال، در این گورهای پرعمقِ مفت‌کَنده بیارامید، در خانه‌هایتان:

==

هم‌وطن!

همگان می‌گویند:

«کرونا آمده در خانه بمانید به‌چند»

پیش‌ازهر شستنِ دست،

بینیِ‌و‌مویِ سر و گوش‌و‌دهان،

این بوَد شرطِ نخست:

«مغز را باید شست!»

بَعدازآن،

تیز‌و‌بُز، بی‌ترمز

دست‌وپا و سروگردن، بتکانید به‌سرحدّ مجاز

دودهن نیز بخوانید آواز

وَ سرانجام بیایید به‌مِهر،

قِروُ‌غَربیله‌ی ابرو وکمر

تا کُنَد خوب اثر!

شلمان؛ 4 فروردین 1399 خورشیدی داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

جُستاری از: داوود خانی‌خلیفه‌محله

ششم اسفند 98 در بیمارستان به‌اصطلاح فوق تخصصیِ میلاد لاهیجان، نرجس خانعلی‌زاده، پرستارِ مهربانی که در راه خدمت و نجات بیماران، در بهار جوانی خود دچار ویروسِ‌کرونا شد و پس از دست‌وپنجه‌نرم کردن با این بیماری تازه‌ورود و ناشناخته، ‌‌نخستین شهید جامعه‌ی پزشکی کرونایی ایران شد و خاطره‌ی تلخ‌ودوری را در من زنده کرد.

**

ساعت 30/9 صبح یکی از روزهای زمستان سال 1379 و یا 80 خورشیدی بود. تاریخ دقیقش یادم نمی‌آید. از تالش برای کار اداری آمده بودم ساختمان اداره‌کل‌مان که در نزدیکی‌ِ فلکه‌ی رازی قرار دارد. درست، گوشه‌ی جنوب شرقی این میدان که اکنون یکی از ایستگاه‌های آتش‌نشانی رشت است، آبگیری بود که که روز پیش، برف باریده و غروب هوا صاف کرده بود و در آن شب سرد مهتابی، سطح آبگیر را لایه‌ی نه‌چندان ضخیمی از یخ پوشانیده و صبح روز بعد، چندپسربچه‌ی نوجوان دانش‌آموز در مسیر مدرسه، از سرکنجکاوی، تصمیم می‌گیرند تا روی یخ بازی کنند و همین‌که چند قدم برمی‌دارند، یخ می‌شکند و آنان در آب یخ‌زده گرفتار می‌شوند و چند رهگذر که شاهد ماجرا بودند به‌کمک آنان می‌شتابند که یکی از آنان راننده‌ی فداکار تاکسی‌ای بود که متأسفانه دراین حادثه به همراه آن چندپسربچه و یکی‌دونفری دیگری که برای کمک‌شان به‌آب زده بودند، خود نیز در آن آبگیر یخ‌بسته جانشان را قبل از آنکه نیروهای امدادی سربرسند، از دست می‌دهند.

 البته من زمانی که رسیده بودم یک‌ساعت‌و‌نیم ازین رویداد تلخ می‌گذشت و جسدها را امدادگران از آب بالا کشیده و به پزشکی‌قانونی برده بودند و عده‌ای هم‌ که هنوز آن محوطه جمع بودند، بُهت‌زده داشتند ماجرا را به‌رهگذران تازه‌از‌راه‌رسیده‌ای چون من تعریف می‌کردند..

**

آری، یادمان باشد در زندگی هر انسان، ممکن است موقعیتی پیش بیاید که در آن موقعیت ویژه، جانش را برای نجات همنوع فدا کند. این فرد می تواند یک‌انسان به‌باور تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد باشد و یا حتی یک‌ جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم از زندان‌گریخته که در آن لحظه و در موقعیت قرار می‌گیرد.

همان به‌باور فردِ تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد در موقعیتی دیگر ممکن است در رویارویی با فرد دیگری، سرسوزن از حق قانونی‌وضایع‌شده‌اش نگذرد و به‌بیانی، طرف را نبخشد ولی؛ همان جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم، لوطی‌گری‌اش تمام‌وکمال، ستایش‌برانگیز باشد...

کسی چه می‌داند آن راننده‌ی تاکسی که حاضر شد جانش را در آن لحظه، فدای هم‌ولایتی‌هایش کند، چندبار با مسافرانش در موقعیت‌های ویژه بر سر چندریال کرایه‌ی کمترو نصف‌و نیمه‌ی پرداخته‌شده ، یا حتی مسافرانی که ناخواسته درِ ماشینش را اندکی محکم بسته، باهم بگومگو نکرده‌اند.

به‌باورم رفتارهای انسانی، بیشتر در موقعیت‌ها پدیدار و معنادار و یا بی‌معنا می‌شوند.

  • داوود خانی لنگرودی

پیش‌از زاد‌‌ و ورود کرونا، تا عطسه‌ای می‌زدی، همان‌دَم دوروبَری‌هایت می‌گفتند:

  • عافیت!

سرِصبحی، رو صندلیِ جلوییِ پرایدی جا خوش کرده‌بودم و می‌رفتم محل کارم.

ورودی شهر، چیزی سینه‌ی دماغم را خاراند و یک‌آن با دستم دهنه‌ی دهانم را گرفتم و عطسه‌ی قلنبه‌ای ریختم که بی‌درنگ یکی از دو مسافر صندلیِ عقبی ، به‌درشتی غرید:

  • زهرِمار!

و تا بیایم گردن بچرخانم ببینم آقا کی باشند، راننده ماشینش را نگه‌داشت و گفت:

  • آهای! توکرونایی بودی، سوار ماشین شدی؟ تا زنگ نزده ستاد کرونا بیایند بگیرَندَت، هِرّی!

گیج‌وگول، درِ ماشین را باز کردم و پیاده شدم و دست کردم تو جیبم کرایه‌ماشین را بدهم که راننده زهرخندی زد و گفت:

  • نمی‌خواد! عوضش بهتره بری دواخونه یه دهان‌بند واسه خودت بخری!

و دست راستش را دراز کرد و درِ را بست و ماشین را روی دنده‌ی چپ انداخت!

سه‌شنبه 20 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

اینک کرونا که می‌نوازد کَرَه‌‌نای       

در خانه بمان نیا خیابان آهای!     

پیش از خوردن، ‌بِشویْ با صابون دست

هر یک‌ساعت بنوش یک‌فنجان چای  

شلمان؛ 11 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

از من و شما، پناه‌برخدا، بَلا‌به‌دور ...

رامسری‌های گیلک‌زبان، زبانزدی دارند که برگردانش به‌فارسی می‌شود:

« تا بچّه بزرگ شود، بر قبر بزرگ، گیاه آقطی(پِیلَم) به‌بلندای هفت‌قد می‌رسد».

در مثل که مناقشه نیست؛ بله، #کرونا_را_شکست_می_دهیم؛ اما می‌ترسم از من و شما، پناه‌برخدا، بَلا‌به‌دور، کرونا این‌گونه که در گیلان‌زمین کره‌نایْ می‌نوازد وگیلک‌ها را چون برگ می‌پژمراند و می‌روباند،...

شلمان؛ 20 اسفند 1398 خورشیدی - داوود خانی‌خلیفه‌محله

  • داوود خانی لنگرودی

چندی روزی می‌شه، عوض اینکه #بتمرگیم_تو_خونه_هامون، هرچه می‌گردم سوراخ‌سُنبه‌ی شهرهای شرق گیلان رو برای دستکش پلاستیکی، که پیش‌ازین قابل مارو نداشت، پیدا نمی‌شه و جایی دیروز تو لنگرود ، چشمم خورد به یه‌بسته دستکش لاتکس ساخت مالزی که قیمت زدم هفتصد‌هزار ریال و به‌هوای اینکه سرسام‌آورگرونه، نخریدم؛ اما امروز گیج‌وگُنگ‌ووامانده، مجبور شدم تو یکی از مغازه‌های همه‌چیزفروش شهر املش بخرمش یک‌میلیون ریال!

املش؛ صبح روز یکشنبه 18 اسفند ماه 1398 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی