نوشتهی داوود خانیخلیفهمحله
کوچک و نوجوان که بودم و محرم میشد وگاهی سالها بیشتر روزهای آغازین دههی اوّل، بارانی؛ امّا روز عاشورا آفتابی؛ ننهی خدابیامرزم میگفت:
- قربان بشوم خدایَه! ببین داوودکم! آنخدا جای حق نشسته است و نمیگذارد مراسم زنجیرزنی و عزاداری عاشورا برگزار نشود.
و برعکس، سالهایی که روزهای آغازین دههی اول محرم، آفتابی میشد و روز عاشورا بارانی، ننهام میگفت:
- ببین داودکم! آسمان هم در عزای امامحسین و اولاد و اصحاب و یاران باوفایش، خون میگرید.
حالا یاد این باد و بارانی افتادهام که دارد بیامان بر گردهی شالیزارها و ساقههای برنج تسمه میکشد و لابد باران حکمتی است که از آسمان میبارد...و صدای ننهام را میشنوم که میگوید:
- تو ای داوودکم! چه میدانی ازاین باران بیامان برنجخرابکُن!
املش؛ ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ خورشیدی
- ۰ نظر
- ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۲۱