شعر طنز تخم مرغ از داوود خانی لنگرودی
شعر طنز تخم مرغ
از: داوود خانی لنگرودی
ای گران چون جامِ زرینِ حسنلو، تخم مرغ!
کاشکی می داشتم یک دانه از تو، تخم مرغ!
روزگارِ لامُرُوّت را ببین، می بینی ام؟
آمده از فرطِ مشکل، خم به ابرو، تخم مرغ!
پشم می کندم ز باغِ پنبه زاری در شمال
کارگر بودم، شدم تعدیل نیرو، تخم مرغ!
از من ای دُرّ ِمدوّر! پیله و هم پشم ریخت
اُملِتم کو؟ قانعم با آب زیپو، تخم مرغ!
این میان دیروز، مرموزانه گویا مرشدی
زیر لب می گفت:"یاهو! یاهو! یاهو! تخم مرغ!"
خسته بودم تا نشستم، پلک هایم بسته شد...
خواب دیدم مرغکی آمد لب جو، تخم مرغ!
می زند قدقدقدا وُ قدقدا وُ قدقدا
مرغک زیبا نشسته چارزانو، تخم مرغ!
بر چمن، لمبر˚سُران، با ناز و اطوار و ادا
آریا! در دست خود دارد النگو، تخم مرغ!
ایستاده از قضا! از رویِ حزم و احتیاط
در کنارش یک خروس پشمالو تخم مرغ!
پا شدم... دیدم زن بیچاره ی من خانه را
می کند با غصه و اندوه جارو، تخم مرغ!
- ۹۶/۱۰/۰۷