از دولت ِ باد است مترسک بیدار
پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۱ ب.ظ
از پنجره ی باز اتاق، می پاییدم "کورکور سیاه" ای را که بر نوک پایه ی خشکیده ی لیلکی توی شالیزار بی برنج، آواز سر می داد و- اندکی دورتر- مترسک زهواردررفته ای، انگار به خواب ابدی فرو رفته باشد.
خواستم فی البداهه، یک رباعی در این حال و هوا بسرایم که باد آمد و مترسک، جان گرفت و رشته ی افکارم را پاره کرد و تنها این مصراع -که می تواند بی نیاز از سه مصراع نخست- بار یک رباعی را به دوش بکشد، در ذهنم نقش بست و از دهانم خارج شد:
از دولت ِ باد است مترسک بیدار
کورکور؛ - نمی دانم صدایم را شنیده و یا دیده بود جنب مترسک را- ترسید و بال و پر گشود و از آن جا دور شد!
شلمان- بیست و دوم مهر 1395 خورشیدی
- ۹۵/۰۷/۲۲