دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

۱۴۲ مطلب با موضوع «یادداشت های داوود خانی لنگرودی» ثبت شده است


 

 

سرپا، کتاب شـاه بی شین جناب مزینانی را از وسط باز می کنم. صفحة 222رمان است. چــند سطرش را که می خوانم، می‌رسم به بندِ

 

دولت‌سرا؛ کون به‌کاناپه نداده، مـــدّ آه من به طاق اتاق می نشیند و شاه بی شینِ تازه‌امانت گرفته را می‌بندم و یُرغه می‌زنم کتابخانة مرکزی شهر و تحویل کتابدار می‌دهم و ... بگذریم!

«- استغفرالله ربّی و اتوب اِلیه... یکی نیست به این مرد بگوید که اگر این آشیخ ریگی به کفش نداشت که به این خراب شده تبعیدش نمی‌کردند! آخر این موقعِ روز به خانه او می‌روی که چه بشود؟ فکر می‌کنی مملکت این قدر بی در و پیکر است که کسی نمی‌فهمد چه کَکی به تنبان دارید؟ لااقل فکر زن و بچه هایت را بکن. از قدیم گفته اند: کاه خودت را بخور و راه خودت را برو«!

الف. وقتی بخواهیم از اصطلاح ، کنایه و ضرب‌المثلی استفاده کنیم، توجه دقیق به کاربرد، معنا و جایگاهشان بسیار ضروری است. در اینجا می‌بینیم نویسنده به‌جای استفاده درستِ کک توی(در، به) تنبان  یا شلوار کسی افتادن یا انداختن، از کک در تنبان داشتن بهره‌برده که به‌لحاظ کنایی ، نادرست است. به‌بیانی دقیق، اصطلاح در غیر معنی حقیقی خود استفاده‌نشده است.

ب. به‌نظر شما استعمال سه اصطلاح و کنایه در یک بند چهار پنج سطری، بسیار تکراری و کلیشه ای نیست؟

ج. استفادة پنج بار از این در عبارت کوتاهِ بالا، با این ی که پیش از آشیخ آمده و حشو است، توی ذوق می‌زند...

 

داوود خانی لنگرودی

کتابنامه

مزینانی، محمدکاظم، ۱۳95، شاه بی شین، چ4، تهران: انتشارات سوره مهر، ص 222

 

 

 

 

  • داوود خانی لنگرودی

رضا چایچی می‌گوید با برگزاری جایزه موافقم، اما بدیهی است که هیچ کس با جایزه گرفتن شاعر نمی‌شود. همان‌طور که با کلاس‌های شعر که برخی برگزار می‌کنند کسی شاعر نمی‌شود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، این شاعر در گفت‌وگو با ستاد خبری چهارمین دوره جایزه شعر شاملو با اشاره به این که جوایز مستقل به رنگین بودن فضای ادبیات و شعر کمک می‌کنند...

ادامۀ  خبر هیچکس با جایزه گرفتن شاعر نمی‌شود در سایت خبرگزاری کتاب


صبح، صفِ نانوایی بودم. زنی آمد و سنگک کنجدی می‌خواست.

شاطر گفت:

-کنجدی نمی‌زنیم.

زن علتش را پرسید.

-قیمتش کیلویی  بیست و هشت هزار تومان شده.

-مگه قبلاً چقدر بود؟

-یازده هزار تومان...

بر زمین از آسمان، نرم‌نرمک داشت باران می‌زد.

صبح دوشنبه؛ 30 مهر 1397- پایین املش

  • داوود خانی لنگرودی


اولین روز هجوم با هجمه جنگنده های دشمن و غرش و غریو و انفجارها و ضجه ها و فریادهای دردآلود و ترس اندود مردم پایان یافت... ( بند آغازین از ص 144 کتاب جادۀ جنگ- جلد نخست)

کتاب 14 جلدی جادۀ جنگ به قلم منصور انوری که در حال حاضر 10 جلد از آن و هر جلدش با بیش از چهارصد صفحه و کاغذ سفید معطر و جلد سخت و نفیس از شرکت انتشارات سوره مهر( که از کیسـۀ بیت المال، حاتم بخشی می نماید) روانه بازار نشر شده  است و  این مجموعه به نوشته ی خبرگزاری آنا:

 " تاکنون با استقبال زیادی از سوی خوانندگان مواجه شده و توانسته جوایز زیادی را نیز به دست بیاورد. این کتاب در دوره چهاردهم جایزه «کتاب فصل» و هشتمین دوره جایزه «قلم زرین» موفقیت کسب کرده و در چهارمین دوره جایزه «جلال آل‌احمد» نیز کتاب برگزیده بوده است."

مصداقِ مشت، نمونه ای از خروار؛ بیاییم نگاهی بیندازیم به جملۀ مرکب بالایی و ببینیم گیر کار کجاست!

پر واضح است واژۀ "هجمه" با وجودِ هجوم، هجو می زند و باید عبارتِ " با هجمه" اش را انداخت و بعد؛ بینِ غرش و غریو، یک کدام را سر بُرید و در عبارت ِ " ضجه ها و فریادهای دردآلود" باز آشکار است که " ضجه" همان فریاد و ناله از روی درد است و پس " فریادهای دردآلود" هم در اینجا زاید بر کلام بوده ... و پیش خود می اندیشم به انتشار کتاب هایی از انتشاراتِ آن چنانی و جایزه هایی  که کتره ای نثار می کنند و آه از این...!

املش- داوود خانی لنگرودی (7/10/ 1397 خورشیدی)

  • داوود خانی لنگرودی

دارم کتاب تحریر تاریخ وَصّاف؛ اثر شهاب الدین عبدالله بن فضل الله شیرازی، از قدیمی ترین منابع دربارۀ دوره ایلخانان، به تصحیح عبدالحمید آیتی از انتشارات بنیاد ایران که در دو هزار نسخه در خرداد 1346 و من آن زمان، نوزادی چهار ماهه بودم- و با مساعدت مالی سازمان برنامه چاپ شد را می خوانم. اثری تاریخی با متنی آراسته و شاعرانه و سرشار از استعاره.

مطالعـۀ این اثر ارزشمند به شاعران و نویسندگان پیشنهاد می شود.

**

 ابن العلقمی در امور دولت مستبد و منفرد بود ولی مقربان خلیفه نسبت به وزیر رعایت احترام نمی کردند و به ادب با او سخن نمی گفتند و این امر موجب آزردگی خاطر او می شد . عاقبت میان او و خلیفه بهم خورد و علت این امر آن بود که امیر ابوبکر پسر خلیفه از روی تعصب گروهی از لشکریان را مأمور کرد تا محله شیعه نشین کرخ را غارت کردند و بعضی از سادات بنی هاشم را اسیر ساختند و پسران و دختران را از خانه ها بیرون کشیدند . وزیر که در تشیع اعتقادی راسخ داشت از این حرکت سخت متألم شد و مکتوبی نزد سید تاج الدین محمد بن نصر الحسینی که از اکابر سادات عصر بود فرستاد و شرح آن ماجری با اندوهی فراوان باز نمود. (ص 15 کتاب)

 

  • داوود خانی لنگرودی

زمان بعدی: سوم مهر 1397 خورشیدی (دو روزِ بعد)

زمان فعلی: اول مهر 1397 خورشیدی (12 ظهر)

مکان: سه شنبه بازار املش

راوی: داوود خانی

**

نویسنده؛ خلاق˚خیز می شود و به دل سه شنبه بازار املش می زند. می بیند فروشنده ها هر کدام در وصف جنس های زبان بسته، دهان ها می خوانند و خرید را در ترازو، سبک- سنگین می کنند و جماعتی،  پر و پوچ  تحویل هم می دهند و گروهی،  خیره اند به چیزها و میزها و  عده ای، پا سست و گوش تیز کرده اند و چون نرخ ارز، شناورند در روزگذارِ بازار!

نویسنده؛ می خواهد از عنصر برجسته ی " گفت و گو" در داستان هایش سود جوید.

-آره، خودشه!

 و دکمه ضبط گوشی اش را فعال می کند...

  • داوود خانی لنگرودی

یادداشت طنز  از داوود خانی


آن سوی کوچة رهبری شهر املش، عمارت هایی قدیمی با نمایی از جنس بلوطمازو، خفته بر درازنای زمان که  حالا بر بلندای درختان سر به آسمان ساییدۀ  حیاطشان، کلاغ ها در نبودِ خان های املش، تعزیه خوانان خوش نوایی شده اند.

اما در این سوی کوچة باریک در پناهِ دیوارهای بلند آجری؛ فرق نمی کند جوان باشی و پیر، گیلک باشی و گالش، زن باشی و مرد، هر وقت عشقت کشید می توانی بیایی گوشه ای بساط پهن کنی و بی مالیات، بازار بیارایی و  باز هر زمان دلت خواست، بساط برچینی و...

در این کوچه، سه شنبه بازار شام املش که جای خود دارد؛ شش روز دیگر هفته و حتی جمعه ها، اگر توانستید طول آن را -که کمتر از صدمتر است- در دَه دقیقه طی نمایید، بیایید خُمچه ای سیم به سیاق خان های صوفی نثارتان کنم و کنیزکانی بگمارم تا آب به راهتان زنند و اسپند دود کنند...

**

دیروز، هوس خؤج(گلابی وحشی) کردم.

برای خریدِ یک زنبیلِ خؤج آبدار، به هوای افزایش قیمت بیست درصدی نسبت سال ماضی؛ رفتم به کوچة دلگشای رهبری و از هر خؤج فروش زنبیل دار سر پانشسته قیمت گرفتم، کیلویی بین دَه تا دوازده هزار تومان می گفتند و شگفت، با قیمت پارسال که بین هزار و پانصد تا دوهزار تومان در نوسان بود، پاک ارتفاع گرفته بود.

 خشکم زده و کلّه ام شده بود  گَمَجِ آستانه و آخر سر، دست خالی و سِگِرمه درهم کشیده از کوچة آشتی کنان، خود را به خیابان خلوت شهر کشاندم و...

املش- شنبه 24 شهریور 1397 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی


محمود درویش،‌ شاعر مطرح عرب:

بابت چاپ بسیاری از آثارم احساس گناه می‌کنم؛ به رمان‌نویسان غبطه می‌خورم؛ چون جهان آنها وسیع‌تر است. رمان می‌تواند همه گونه‌های معرفت، فرهنگ، مشکلات، غم‌ها و دردها و تجربه‌های زندگی را درهم بیامیزد. رمان می‌تواند از شعر و همه گونه‌های ادبی سیراب شود و از همه آنها بیش‌ترین بهره را ببرد...

متن کامل خبر در خبرگزاری ایبنا

  • داوود خانی لنگرودی

 

داستان کوتاه "مأموریت" از عمو-علی؛ نخستین داستان نویس گیلان

برگرفته از  کتابِ  از مه تا کلمه (نمونه داستان های کوتاه امروز گیلان) به کوشش بهزاد موسایی

عمو، على

درباره «علی - عمو» نخستین داستان نویس گیلان و همچنین درباره زندگی و تاریخ مرگ و اندیشه های وی اطلاع دقیقی در دست نیست. اگر تحقیقات «رحیم چراغی» محقق گیلانی را مستند بدانیم وی می نویسد: روزنامه «خیر الکلام در شماره شانزده (۱۲۸۸ خورشیدی)، قصه ای متفاوت و منسجم - نسبت به آنچه تا آن شماره چاپ کرده بود . به امضای «علی - عمو» و عنوان «قونسولگری خوب است» چاپ کرده است. در این شماره از موضوع خیر الکلام به مضمون داستان نیز پاسخ گفته می شود و چنان تداعی می گردد که «على - عمو نویسنده ای غیر از افصح المتکلمین است». در بیشتر داستانهای عمو، دانش و خلاقیت ذهنی داستان نویس آشکار است. روایت داستان با مونولوگ های زیبا و ذهنیت مضمون یاب على عمو، از او چهره ای مطرح و ماندگار در داستان نویسی ایران - با توجه به نداشتن بستری آماده برای کار - می سازد. تک گوئی ها و مضامین به کار رفته در داستانهای او، تازه و بکر هستند. استفاده از مضامین دست اول در اغلب داستانها با توجه به فاصله کوتاه خلق آنها از همدیگر، امتیاز دیگری برای داستانهای عمو تلقی می شود. و همین مضامین نو و نوع روایت، داستانهای (چهل و هشت داستان کوتاه) او را پر جذبه کرده است. داستانهایی که پس از گذشت نود سال از انتشار آنها . و تأکید می شود بدون داشتن تجربه و بستری برای آغاز کار - همچنان تازه و جذاب و هنرمندانه جلوه می کنند».

آثار داستانی: على - عمو چنین گفت (به کوشش رحیم چراغی، 1380 )

داستان انتخاب شده: «ماموریت» از: علی - عمو چنین گفت.

 

**

گفت: پسر! می خواهی فراش بشوی؟

گفتم: بلی قربان: زیر سایه سرکار می خواهم خدمت کنم و لقمه نانی هم داشته باشم.

گفت: اول باید امتحان بدهی ببینم عرضه فراشی را داری یا نه؟ گفتم: هر امتحان که میل سرکار است بفرمائید.

قلمدان خواست و یک حکم نوشت و به من داد و گفت: الساعه باید بروی پدرت را هر جا باشد حاضر کنی.

من دیگر مجال ندادم این کلام تمام شود «چشم» گفتم و روانه شدم. یک یابو در بازار کرایه کردم و یک شلاق از همقطار گرفتم و سوار شدم. یک بند تاختم تا به ده رسیدم. راست رفتم توی حیاط خودمان. دیدم پدر در سرِ ایوان نشسته زنبیل می بافد. پیاده شدم، یابو را بستم. جستم به سرِ ایوان و دست به شلاق. تا پدر بجنبد ده - دوازده شلاق به او زدم که - «پدر سوخته! اول کرایه یابو را بده!» مادرم رسید که - «جوان مرگ شده. چه کاری به این پیرمرد داری؟» من چند شلاق هم به مادر زدم. مادر شیون کشید، اهل محله جمع شدند - «چه هست چه نیست.» من حکم را نشان دادم. فهمیدند که من فراش شده ام. دردسر ندهم، کرایه یابو را گرفتم و کَتهای پدرم را بستم در جلوی یابو شلاق زنان تاختم؛ اما مادرم از دنبال نفرین می کرد که - «الهی خیر نخوری. الهی روز خوش نبینی. شیرم بر تو حرام باشد». من میگفتم - «برو پدر سوخته ی پ.. حالا که من فراشم پدر آدم را در می آورم.»

پدر در جلوی من می دوید و می گفت: «پسر جان! من پدر تو هستم. به نداری و نخوردگی ساختم، برای تو زحمتها کشیدم. امروز، فردا هم دارد. انسان خوب نیست به هر مرتبه که رسید ملاحظه فردا را نکند. هر روز این طور تسلط و حکمرانی و ریاست برای آدم باقی نمی ماند.» من به لحنی که عموم فراشان به آن لحن و لهجه حرف می زنند گفتم: باز سگ حرفهای صاحب مرده می زند. عمو دهاتی! فضولی نکن. بدو. زود به شهر برسیم که من مقصر نباشم.

پیرمرد کَت بسته، عرق ریزان می دوید. از راه و بیراه و کوچه و بازار به در خانه حاضر کردم.

بردم در انبار خلیلی و زنجیر کردم و رفتم به حضور

: ها پسر! چه کردی؟

: بلی قربان! به اقبال بی زوال سرکاران، پدرسوخته را آوردم.

: بیاور.

فوری رفتم او راکت بسته به حضور آوردم.

گفت: عمو پیرمرد! دیدی پسرت چه قدر با کفایت است؟ من حالا تو را به پسرت بخشیدم. کتهای این پیرمرد را باز و مرخص کنید.

من کت پدر را باز کردم و به گوشه بردم گفتم: پدر! بی چک و اردنگ قلق مرا بده. دارم ندارم به خرج من نمی رود.

«سرداری» و «اروسی» را از تن خود در آورد و داد به من. من آنها را به هشت قران فروختم و رفتم به قهوه خانه.

من پس از این امتحان حقیقتاً فراش شدم و هر مأموریتی که به من می دادند من آتش˚پارچه بودم. تو را به خدا این آقاها قدر نوکر می دانند؟ من حالا چرا باید سه شب به چهار شب گرسنه بخوابم. هرگز رنگ لباس تازه را نبینم. راست است که خدمت به آقایان منظور نیست. حالا کار من به اینجا کشیده است که می خواهم بروم چانچوکشی کنم.

*

(خیر الکلام - سال دویم - شماره ۲۹)

(۱۲ شهر صفر المظفر ۱۳۲۸)

توضیحات:

1-کَت: کتف ٢- بی چک و اردنگ: بدون سیلی و اردنگی ٣- قلق: انعام ۴- سرداری: نوعی تن پوش ۵- اروسی: نوعی پاپوش در دوره قاجار ۶- آتش˚پارچه: معادل دو آتشه

۷۔ چانچو کشی: حمل بار با چانچو. چانچو: چوب مخصوص «چان» با ۲ متر طول که به دو سر آن دو زنبیل آویزان است و در آنها خربزه و هندوانه و چیزهای دیگر می ریزند. چان: یعنی شانه که چانچو را با آن حمل می کنند. به کسی که چانچو را حمل می کند، چانچوکش می گفتند.

 

  • داوود خانی لنگرودی



آن گونه که قاسم کشکولی، نویسنده ی مطرح و صاحب سبک لنگرودی در کانال تلگرامی اش آورده است، بیش از یک سال است که روی زبان گیلکی تحقیق  می کند و در حال نگارش رمانی است با نام "گیلآمارد"

**

گیلآمارد پک عمیقی به سیگارش میزند و به  پیش رویش نگاه می کند.اردکها توی دو دسته پانزده تایی مثلثی، شتاب می کردند تا خودشان را به جمع اردکهای آن طرف سل  که دور دختر بچه ای  که برایشان نان قلاج می ریخت برسانند .

 و دوباره ادامه می دهد :

-- دونی ! می ناجه اینه کی، شو بخوسمو صوب ویریسم بینم امه گیلون معن، همه گیلکی گب زعدرن. امه کاسپی سامون معن، (ایرا تا استه رو، اورا تا گورگون) همته خوشون لفز گب زعدرن. خوسیر امی لاکون. ای می پیلعه ناجه. خودا بکونی مردوم واخوبابون. واخوبابون و بودونن کی ای امه دساخری جنگه.امه پیلعه جنگ. اگه ایره دوازیم، د دباختیم و بوشوعم پی کارش. د هیچی از امو نوموندنه غیر یته نوم تاریخ معن،  کی: بعله یته پیلعه قوم، یه زمت گیلون معن زیندگی گودن ایشون ایسم بو گیلک.کی ایتو بون،  اوتو بون، ایتو لیواس دگودن،  ایتو خوروش چاگودن،  ایتو گب زعن. پور پوره  پالوون

 بون. ایسکندرو موغولونو عربون جلو بیسن. خوشونه جا جیگا بداشتن. پور پوره میمون نواز بون. اما الون د نعسان. موقووابون . انی میمون نواز بون، بوبون خوشونه میمونونه مورسون.

 الون د ایره یفیران تورکی گب زعنن و یفیران تهرونی.

و ای می پیلا ترسه . ای ترس ما کوشته دره.

در همین بین مردی که در کنار زنش راه میرفت بطری خالی آبش را ول میکند زیر پایش و بطری میچرخد و میچرخد و میچرخد تا که زیر پای گیلآمارد  آرام میگیرد. گیلآمارد نگاهی از سر تاسف به مرد میانسال می اندازد و صدا می زند :

-- آنقلی !  آنقلی !

مرد توجهی نمیکند.

--هوووی اداش  !

مرد بی توجه دور می شود. گیلماز می گوید :

-- آمارد ولا کون. بدا بشی.یته دوته نیعن کی!

گیلآمارد اما دست بردار نیست.  از جایش بلند می شود و به مرد که میرسد  دست روی شانه اش می گذارد و میگوید :

اداش. بخشنی تی اشغاله ایره توعاندی . نشتوسی گونن امه گوراب امه کت!؟!

مرد هاج و واج نگاهش می کند...

**

خیلی سعی کردم به فارسی حرف بزنند.اما زیر بار نرفتند. (شخصیت های رمان جدیدی که دارم می نویسم را می گویم)

 گفتند: چون ماجرای رمان در لنگرود و لاهیجان و به طور کلی گیلان میگذرد و ما هم همگی اینجایی هستیم پس به زبان مادریمان حرف میزنیم.

به نظرم حرف درستی آمد.

 گفتند:(با تحکم) اگر قبول نمی کنی مکان رمانت را از گیلان ببر جای دیگر، و شخصیت های رمانت را هم عوض کن.

گفتم: خوانندگانم؟  آنها چه میشوند؟

 گفتند: گور پدر خواننده. (باور کنید به همین گستاخی)

گردن گذاشتم. چون نه میتوانستم جغرافیای رمانم را عوض کنم و نه شخصیت هایم را.(و آنها این نقطه ضعفم را میدانستند انگار)

درثانی، حرف زدن به زبان مادری جزو حقوق اولیه بشر است و آنها از این حقشان آگاه بودند.

 

حالا،  بعد از کلی کلنجار، باهم  شرط گذاشتیم. در واقع من از حق وتو نویسنده گی ام استفاده کردم و گفتم: قبول . شما به زبان مادری تان حرف بزنید و من هم به عنوان نویسنده، رمان را با زبان فارسی روایت میکنم.آیا این حق را دارم؟ گفتند: داری.

گفتند :جهنم قبول. هر غلطی دلت می خواهد بکن، فقط کاری به کار ما نداشته باش .

بدتر از این ها هم گفتند، اما من اعتراضی نکردم. حتی توی دلم. چون میترسم به گوششان برسد و از نو دبه کنند و بزنند زیر همه چی و کار رمان معطل بماند.

خود رای تر از شخصیت رمان،  شخصیت رمان است.

نویسنده ها می دانند چه می گویم. ،

برگرفته از: کانال تلگرامی قاسم کشکولی  @ghasemkashkuli