دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی

اشعار و داستان های فارسی و گیلکی داوود خانی لنگرودی

دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی
بایگانی

یک زنبیلِ خؤج؛ که پیش از این، قابل شما را نداشت!!

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۱۶ ق.ظ

یادداشت طنز  از داوود خانی


آن سوی کوچة رهبری شهر املش، عمارت هایی قدیمی با نمایی از جنس بلوطمازو، خفته بر درازنای زمان که  حالا بر بلندای درختان سر به آسمان ساییدۀ  حیاطشان، کلاغ ها در نبودِ خان های املش، تعزیه خوانان خوش نوایی شده اند.

اما در این سوی کوچة باریک در پناهِ دیوارهای بلند آجری؛ فرق نمی کند جوان باشی و پیر، گیلک باشی و گالش، زن باشی و مرد، هر وقت عشقت کشید می توانی بیایی گوشه ای بساط پهن کنی و بی مالیات، بازار بیارایی و  باز هر زمان دلت خواست، بساط برچینی و...

در این کوچه، سه شنبه بازار شام املش که جای خود دارد؛ شش روز دیگر هفته و حتی جمعه ها، اگر توانستید طول آن را -که کمتر از صدمتر است- در دَه دقیقه طی نمایید، بیایید خُمچه ای سیم به سیاق خان های صوفی نثارتان کنم و کنیزکانی بگمارم تا آب به راهتان زنند و اسپند دود کنند...

**

دیروز، هوس خؤج(گلابی وحشی) کردم.

برای خریدِ یک زنبیلِ خؤج آبدار، به هوای افزایش قیمت بیست درصدی نسبت سال ماضی؛ رفتم به کوچة دلگشای رهبری و از هر خؤج فروش زنبیل دار سر پانشسته قیمت گرفتم، کیلویی بین دَه تا دوازده هزار تومان می گفتند و شگفت، با قیمت پارسال که بین هزار و پانصد تا دوهزار تومان در نوسان بود، پاک ارتفاع گرفته بود.

 خشکم زده و کلّه ام شده بود  گَمَجِ آستانه و آخر سر، دست خالی و سِگِرمه درهم کشیده از کوچة آشتی کنان، خود را به خیابان خلوت شهر کشاندم و...

املش- شنبه 24 شهریور 1397 خورشیدی

  • داوود خانی لنگرودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی